Wednesday, January 1, 1997

Nima Yushij

_______________


نیما یوشیج
ه[۱۳۳۸ـ ۱۲۷۶خورشیدی / ۱۹۶۰ ـ ۱۸۹۷ میلادی]ه
_________________________
خروس می‌خواند!ه

قوقولی‌قو! خروس می‌خواند
از درونِ نهفت خلوتِ ده،
ه
از نشیبِ رهی که چون رگِ خشک،ه
در تنِ مرده‌گان دواند خون
می‌تَنَد بر جدارِ سرد سَحَر
می‌تراود به هر سوی هامون.
ه

با نوایش از او ره آمد پُر
مژده می‌آورد به گوش آزاد
می‌نماید ره‌اش به آبادان
کاروان را در این خراب‌آباد.
ه

نرم می‌آید
گرم می‌خواند
بال می‌کوبد.
ه
پر می‌افشاند.ه

گوش بر زنگ کاروان صداش
دل بر آوای نغز او بسته‌ست.
ه
قوقولی‌قو! بر این ره تاریک
کیست کو مانده؟ کیست کو خسته‌ست؟
ه

گرم شد از دمِ نواگر او
سردی‌آور شب زمستانی
کرد افشای رازهای مگو
روشن‌آرای صبح نورانی.
ه

با تن خاک بوسه می‌شکند
صبح تازنده، صبح دیرسفر
تا وی این نغمه از جگر بگشود
وز ره سوز جان کشید به در.
ه

قوقولی‌قو! ز خطّه‌ی پیدا
می‌گریزد نهان شبِ کور
چون پلیدی‌ی دروج کز در صبح
به نواهای روز گردد دور.
ه

می‌شتابد به راه مرد سوار
گرچه‌اش در سیاهی اسب رمید
عطسه‌ی صبح در دماغ‌اش بست
نقشه‌ی دل‌گشای روز سفید.
ه

این زمان‌اش به چشم
هم‌چنان‌اش که روز
ره بر او روشن
شادی آورده‌ست.
ه
اسب می‌راند.ه

قوقولی‌قو! گشاده شد دل و هوش
صبح آمد. خروس می‌خواند.
ه

هم‌چو زندانی‌ی شب چون گور
مرغ از تنگی‌ی قفس جسته‌ست.
ه
در بیابان و راه دور و دراز
کیست مانده؟ کیست کو خسته‌ست؟ه



آبان ۱۳۲۵

________________

No comments: