Tuesday, July 1, 2003

Yashar Ahad Saremi

____________________


1954 Bentley R-Type Continental
_________________

یاشار احد صارمی

اکبر کپنهاگی و پنیر شیطان

خدایا من اینجا چه گه دارم می خورم ؟ کجا می روم ؟ یعنی چه ؟ کی اینها اتفاق افتاد؟ من کی صاحب این ماشین شدم ؟ اصلا من کی ؟ با خودم می گفتم و موسیقی هم چقدر وارونه به گوش می رسید و رسیدیم به لاست هیل. عجب اسمی. کی به راه افتادیم ؟ بنزین هم دارد تمام می شود. راه فرعی را گرفتم و چه بادی چه بادی. ایستادم. در را باز کردم بیایم بیرون. صبر کن . خدای من. مادام دوسله! اینجا؟ خوابیده بود و موهای مشگی اش بلند و چقدر هم مثل مرغ های وحشی براق و گرم. مادام دوسله. کی این مادام دوسله با من !!! من کی این من شدم عجب. چه زده ام من ؟ چقدر قشنگ خوابیده است این زن. معمولا با زن به . اصلا داریم کجا می رویم ما؟چقدر دوست داشتنی ست این زن. وقتی که می خوابد به وضوح می توانم پشت صورتش را ببینم. یک چیز پنهان. پنهان برای من. نمی توانم توضیح نمی توانم نشان بدهم. فقط برای من. اما من کی مادام دوسله کی ؟ هوا هم مه داشت. رقیق. کردیت کارت را سراندم توی دستگاه و شیر بنزین باز شد. رفتم کنار درخت پرتقال نشستم. چقدر اینجا درخت پرتقال خدایا ! اینجا کجاست ؟ سیگاری روشن کردم. من که اصلا بلد نیستم سیگار بکشم! می خواستم یواش چیزی بخوانم . چیزی که مادام دوسله را می توانست قشنگ بیدار کند و ... چرا این طوری می خوانم حالا؟ سل فونم زنگ می زند. این که سل فون من نیست. عجب. "الو . موسیو سوسآ .. مسیو سوسآآآ ." سوسا؟ چه اسم خنده داری! اشتباهی گرفته اید خانوم. " قطع شد. من که اسمم سوسا نیست. اشتباهی رخ داده است جایی. اسم من یاشار است. نه . صبر کن. یاشار چیه ؟ اسم من خوخا .. چرت می گویم ها. حتی اسمم را هم از یاد برده ام. ساعت هم سه شب شد. سه ساعت دیگر تا سانفرانسیسکو راه داریم. پس می رویم سانفرانسیسکو. بروم مادام دوسله را بیدار کنم حالا. خودش بقیه ی راه را براند. آیا مادام دوسله زن من است ؟ مادرم که نمی تواند باشد . یعنی شکل و سنش جوانتر از این حرف هاست. خواهر هم که ندارم. حالا دو احتمال وجود دارد. یا زنم می تواند باشد یا معشوقه ام و یا . نه .من دوست زن هم که ندارم. همکار زن هم ندارم. پس یا معشوقم یا زنم. ولی من که زن نگرفته ام هنوز. آیا با او تا به حال عشق بازی کرده ام؟ پاهایش را تا به حال دیده ام. دست هایش را گرفته ام. پستان هایش را خورده ام؟ شاید . نمی دانم. حتما. حتما. چون از عطر و بویش لذت می برم. فقط چرا صحنه های معاشقه با او به یادم نمی آید. ولی حتما حتما. یعنی دستم همین الان به راحتی می تواند برود و دگمه هایش را باز کند. دست آدم که دگمه های پیراهن یک زن غریبه را نمی تواند به راحتی باز کند؟ چرا حالا به پاهایش فکر می کنم. به انگشت های پاهایش. حتما یک روز هم خودم نشسته ام و به ناخن هایش لاک زده ام و بعد او مرا این طوری نگاه کرده است و بعد من خندیده ام و او هم یک صدایی گنگ و نرم این طوری از دهانش و من دیگر نخندیده ام و همانجا . حتما از بوی لاک ناخن هایش هم هوایی شده ام. لابد. نمی دانم. چرا یادم نمی آید پس. آیا در گوشش مثل همیشه مثل گرگ این طوری زوزه کشیده ام ؟ نه. شاید هم. نمی دانم. ولی چرا هی فکر می کنم به عرق روی شکمش ؟ باید بیدارش کنم خانوم را. سیگاری دیگر روشن کردم. چقدر سیگار می کشم حالا. چرا سیگار می کشم من؟ آسمان هم چقدر سیاه است. ستاره هاش کو ؟ چه بوی عجیبی هم می آید. بوی بستنی و خیلی شیرین. شیرین. چرا دلم مادام دوسله را می خواهد حالا. اینجای کون شیرین مادام دوسله را . زده به سرم انگار. بروم بیدارش کنم بیاورم بیرون و زیر همین درخت پرتقال بگویم نه من دوست ندارم تو رویم بنشینی . من دوست دارم این طوری یواش یواش یواش بیایم و ! یادت می آید آن صحنه ی بنفش و زرد را آنجا ؟ صحنه که نه. آن نقاشی اتاق ِ .. کی را . یادم نمی آید ؟ چه بوی شیرینی . سوسا! سوسا کیه ؟ خندیدم. چه خنده ی عجیبی . انگار یک مجسمه ی ترسناک . مجسمه ای که در گورستان دیده بودم. انگار همان مجسمه لخت و زیبا بلند بلند بخندد می خندم. نه. نمی خندم. فقط یک ریز بلند بلند چیزی ، مردی ترسناک و گنده تر از من در من می خندد. مثل خنده های هومن. هومن ؟ او را نمی شناسم. آرنج چپم هم می خارد. چند دوچرخه سوار از آن طرف می گذرند. بروم بیدارش کنم این مادام دوسله را. از دور هم صدای اپرایی گنگ و نا مفهوم به گوش می رسد. چه بوی شیرینی . اصلا بیدارش نکنم شلوارم را بکشم اینجا پایین و چه سوسک بزرگی خدای من! سفید و چقدر گنده و زیبا. دارد به طرف ماشینم می رود. چه عطری ! دست خودم نیست. نمی توانم خودم را بکشانم طرف مادام دوسله. همینجا توی شلوارم. کسی بیاید این صدا را خاموش کند لطفا.چه صدای شیرینی . صدای زنانه ی شیرین و مست و گرم. اینجا که حمام نیست و کو آن لگن های بزرگ آب و شلپ شلپ و نه! این ارتعاش سفید این لرزهای ریز صورتی . به به. چرا من یک سوسک نر نیستم پس ؟ این سوسک سفید دلش معاشقه می خواهد می فهمم فقط من سوسک نر نیستم. اگر بودم حتما یک کت چرمی این طوری داشتم و موهایم دودی و سیاه و ابروهایم این طوری . کجا می روی قشنگم ؟ زبانش را هم نمی دانم؟ چطوری با این سفید دوست داشتنی حرف بزنم؟ بگویم صبر کن خانوم جان. صبر کن . چقدر دلم لک زده است به یک سیگار عقربی حالا! اه! حالا یادم افتاد. وقتی که از پله ها رفتم پایین و نه ! من هومن نبودم. من اصلا اهل نقره و شلوار چرم و اینها نیستم. ولی چرا زنی که موهایش نارنجی و بنفش بود یواش به من می گفت هومن هومن هومن ... نه! آن زن که به رویاهای من ربطی ندارد. جلویم نشسته بود و هی می مالید و من با چند چشم داشتم حالا یادم نمی آید. فقط گیج و خندان نگاه می کردم و ریش بلندم را . نه . اینها که خاطرات من نیست. . تو فکر می کنی این سوسک سفید تلفن داشته باشد ؟ ا! چرا این طوری حرف می زنم. انگار همان دخترک باشد با موهای نارنجی بنفش و من ! حتما این سوسک سفید مردی در زندگی اش دارد. چقدر حسودم من حالا. باز افتاده ام به جانِ ناخن سبابه ام.نه! باید له اش کنم من این سوسک را. این هم لذت دارد. مثل معاشقه لذت دارد. چه هوای گرم و داغی هم. اینجا واقعا کجاست ؟ سل فونم دوباره زنگ می زند : الو الو ... الو ( پایم پیچ خورد یک دفعه و افتادم روی همین سوسک سفید و آخ ! یک دفعه در ذهنم همه جا شد پر از تنه های مرمری سیاه داود و برهنه) الو ... صدایی نمی آمد و ها درست است. من هومنم حالا. یعنی ! برخاستم. . چقدر گیج هم شده ام. نشستم دوباره پشت فرمان. باید زود از این جا خودم را ببرم بیرون. مادام دوسله هنوز خوابیده و موهایش . موهایش . چقدر کلفت تر و . عین رنگ زعفرانی و ها. باید بروم بیرون از اینجا. خدایا چشم هایم دنیا را چرا این طوری ؟ خوابم می آید ؟ بیمار شده ام؟ باز نارگیل خوردم؟ چقدر سنگینم؟ چقدر بی حالم؟ آخرین بار که خورشید را دیدم کی بود؟ کجا می روم حالا؟ این زن چرا از خواب بیدار نمی شود پس ؟ کجایی ست این زن؟ مادام دوسله! یعنی چه؟ این اوضاع را اگر به هر کسی تعریف کنم می خوابد. نمی فهمد. باز این بوی شیرین و چی ؟ دلم این زن را می خواهد دوباره؟ خدایا چه خورده ام من؟ این اشتها از کجا می آید. کی می گفت زن ها داغ می کنند؟ داغ شده ام . از داغ هم کمی بیشتر. سه ساعت دیگر همه ی این مادام دوسله را خواهم خورد. اول انگشت های پاهایش را. مثل پنیر با بطری شرابی که در چنته ام گذاشته ام . چقدر کلکم من؟ چقدر اینجا حالا گرم شد. پنجره را باز می کنم . چه هوایی. هوای بهتنی . این قدر بچه که بودم به بستنی می گفتم بهتنی . به هندوانه می گفتم مایقیز. دِ بیدار شو خانوم دیگر؟ این زن را چطوری قبلنا صداش می کردم؟ دوسل؟ دو؟ مادام؟ نه! چه خوابی ماشالله. موهای سرش انگار ... دارم خیالاتی می شوم باز. باید بیدار بمانم . رنگ ها را دوباره قاطی می کنم . بگذار ببینم در رادیو چه خبر است ؟ پس کو این کانال موسیقی کلاسیک ؟ دلم ساموئل باربر می خواهد؟ اِ! همه ی کانال ها صدای هموار و کلفت زنی . انگار همه جا اشباح پرنده ها در لانه هایشان نشسته اند و از هوش رفته اند؟ چه صدای عجیبی . یک اپرای فضایی و از آن موسیقی ها که یکبار هومن می خواست من و بقیه را ببرد آنجا. پیش آن چند زن و مرد روسی . دلم می خواهد رادیو را خاموش کنم ولی چرا نمی کنم حالا ؟ چم شده ؟ بیدار شو دیگر! راستش از وقتی که سوسک سفید را دیدم حالم کمی این طوری عجیب شد. پس چرا به راه نمی افتم؟ باید براه بیفتم دیگر. از اینجا همین الان بروم خوب است. بفرما. چقدر جای عجیبی بود. در آینه پشت سرم تاریک و سیاه است. من و مادام دوسله و این اتوبان دراز و دور. سوسک سفید خب خیلی دیده بودم. سفید و ترسناک. مثل چکه ی شیر . ولی به این بزرگی نه. نه. ندیده بودم. چقدر دارم حالا عرق می کنم من. عرق که نیست شر شر دارد می ریزد از گردنم پایین. با چی خشک کنم صورتم را؟ صبر کن ببینم. کیف سیاه مادام دوسله و این ترمه ی ابریشمی سفید که دور گردنش می اندازد. اِ! چرا این طوری رانندگی می کنم ؟ باید بایستم. چشم هایم را باید در آینه ببینم. این سر و صورت ... وای ؟ من چم شده است دوسله؟ این سرِ مثلثی سفید روی گردنِ من ! وای. چقدر می ترسم دوسله بیدار شو مگر مرده ای بیدار شو چقدر می خوابی بیدار شو چیزی بگو اصلا صدایت هم یادم نمی اید چشم هایت چه رنگی بودند اصلا تو کی هستی اینجایی بیدار شو کجا بروم؟ چشم هایم حتما از فرط نخوابیدن اشتباه می کنند و پایم تخته گاز . می ترسم مادام بیدار شو. چرا با تو این طوری حرف می زنم انگار سالیان سال زن و همخوابمی که می توانم براحتی تُنِ صدایم را این طوری بکنم و این رادیو چرا خاموش نمی شود حالا پس ؟ سیگارم کو؟ سیگارم کو؟ چقدر سیگار چیز خوبی ست. می دانم تو سیگار دوست نداری . علاقه به سبز و طبیعت چه موهایت طلایی تر شده است دوسله !! چقدر هم کلفت تر !!! دست هایت . وای . شش دست نارنجی ! تو کی هستی مادام؟ زنی که دلت می خواهد همین الان وسط این شب با من یکی شوی و بعد مرا و داغ کرده ای مگر چند روز است که . باید بایستم. چطوری بایستم. با کدام پایم بایستانم این ماشین را؟ ماشین خودش می رود اصلا کاری به پاها و دست های من ندارد. صبر کن اصلا این موهایت را بکشم کنار و صورتت را ببینم، ببینم تو کی هستی یعنی چه مادام دوسله ! ذهنم کو؟؟؟ کلاهم کجاست ؟ وای . دو شاخ قرمز زد از سرم بیرون . تو یک سوسک سیاه و با چشم های نارنجی باز و گشاد و این لعاب گرم توی چشم هایت و از گوشه دهانت . چی هست از گوشه دهانت این طوری سفید و شیرین می زند بیرون ؟ چه می گویی ؟ نمی فهمم. پس این صدای کلفت از دهان تو می آمد بیرون ؟ ما کجا افتاده ایم دوسله ؟ چیزهایی می گفت و صدایش... تا خواستم دستم را ، این یکی دستم را به صورتش بکشم که صدایی از پشت ماشین ... وای !"ساعت چنده حالا موسیو ؟" برگشتم . برگشتم . کجا بود صورتش. صدای دورگه و مردانه. مثل صدای مردی که پشت پیشخوان مغازه ی سکس فروشی می ایستاد و صدایش انگار سوخته بود . کلاهی بر سر داشت. نترسیدم از او. فقط دلم یک دفعه خالی شد. " سه و ده دقیقه جناب" ساعتش را برد طرف گوشش. منظم . انگار یک حرکت طرح شده ی هندسی. قیافه اش کو؟ موریس می گفت مرگ هم مثل ما آدم ها زمین که می آید دست و پا در می آورد. بوی شیرینی هم از کت و شلوار مخملی سیاهش. این طور صحنه ها معمولا در فیلم های ترسناک دیده می شود. با موسیقی خفه و تاریک. مثل سفیه ها در دلم خنده ام گرفته بود." سوساکوف این ساعت هیچوقت نایستاده بود. امروز ولی ایستاد. " سوساکوف؟ کی اینجا اسمش سوساکوف است که؟ من؟ " شما کی هستین؟ موسیو سوسا کوف کیه ؟ چرا این جا آمده اید ؟ " صورتش را ندیدم اما انگار دستش را پخِ صندلی جلو گذاشت نزدیک گوشم خم شد. " من ؟ من خیلی چیزها هستم سوسا. خیلی هم گرسنه ام راستش . کمی هم درد پروستات دارم. از سن و ساله می گن. ولی تو به یک اسم احتیاج داری تا به من عادت کنی. بگو اکبر. اکبر کپنهاگی . یا . نه. همین خوبه. از ذهنت برداشتم این اسم را. بدردم می خورد. چرا که نه؟ فقط این کت و شلوار زیادیست. یک چیزی برای خوردن پیدا کن می گم . از این خوشگل خانوم هم خوشم آمد. از کره ی چشم هایش دهانم آب می افتد" دهانم خشکید. دهان من هم زمانی از زنی که آن ور دنیا بود و با تلفن که حرف می زدیم آب می افتاد و دردی شبیه پروستات این آدم در من عود می کرد. ترسیدم . انگار سر سفیدم از لرز قرمز شد و بعد کوچک و بزرگ. می خندید. به سرم می خندید. ترس مزه داشت در دهانم. مثل مزه ی گوشت ماری که هومن دوستم از آن در سفرنامه ی سوسام نوشته بود.سرد و سفت. دست هایش را حالا می توانستم به وضوح ببینم. شش دست و رنگارنگ . مثل چراغ های نئون . سوساکف ؟ چه اسمی از ذهنم پیدا کرد مردک. چرا اکبر ؟اکبر را در ذهنم پیدا کرد اگر حتما و حتما موریس را هم می تواند ببیند. و خیلی های دیگر را." همونجا کنارت توی چنته یک جعبه باقلوای آدانا و یک شیشه کهنه ی پینه نوآآ گذاشته ام برای روز ... چرا صورتت را نشان نمی دهی ؟ " عینکم را از صورتم گرفت و چنته را برداشت. انگار دارد کیف زنی را می گردد. انگار دست های خودم باشد وقتی که کیف مادام دوسله را بی اختیار می گشتم و از بوی ماتیکش آه . از آینه اش آه . در ذهنم رفته بودم درست پشت مادام دوسله ایستاده بودم . دست هایم روی پستان هایش و موسیقی رخمانینوف. بعد دستم یواش روی حلقه ی کمربندش . مادام دوسله بوی نرگس می داد. بعد یواش شلوارش سرید پایین و در گوشش گفتم فرشته را باید از آسمان انداخت پایین. روی همین خاک خیس . سر و رویش باید بوی خاک بگیرد گفتم در گوشش و بعد یواش ... توی همه ی دست های مردک باقلواها. " دیدی سوساکوف ؟ باقلوا هم دوس داری . نه ؟ می دانم همین الان به کجا رفته ای می دانم. به دهان تنگ و وحشی دوسله." ذهنم را نگاه می کند. خودم را روی مادام دوسله می کشم تا او را نبیند. خوشم نمی آید . " آقای کپنهاگی چرا این جا آمده ای؟ " جوابم رانداد. بی اختیار پا روی گاز گذاشتم . سرعت ماشین داشت زیادتر می شد. خیلی .دارم فرار می کنم مثل اینکه یا می روم به جایی پنهانی . مثل اینکه می رفتم . چه شده است؟ من چکاره ام ؟ دیشب کجا بودم؟ هیچ چیزی واقعا درست یادم نمی اید. برای همین است هیچ چیز برایم وجود خارجی ندارد. همه ی احوال و گذشته ام تکه تکه و ذهنی اند. تووی خود من. در ذهنم. مثل خواب. بی صورت. برای همین هیچ زنی باور نمی کند من در زندگی ام با مادام دوسله ام. با . یعنی همیشه حس می کنند همین امروز با این قد و قیافه از خاک آمده ام بیرون و حاضرم برای ماشین و سفر و راستش پشت همه ی قیافه ها انگار یک نفر ایستاده است. یک نفر دارد سیگار می کشد و انگار منتظر من است بروم دستش را بگیرم و برویم از در توو. چه سرعتی ! کسی که پشت صندلی نشسته است وجود ذهنی دارد می دانم اما چرا این همه سریع و تاریک می روم . این هم از ماشین و چراغ های پلیس. باید بایستم . صورتم را چکار کنم حالا.. بیدار شو مادام. بیدار شو . شیشه را می دهم پایین و واقعا این دنیا امروز چه زده است؟ صورت پلیس یک سرِ قهوه ای و براق سوسکی. دهانی بزرگ . کارت رانندگی را به یکی از دست هایش می دهم. چه صداهایی . چه ارتعاشی. " با این سرعت کجا می رین آقای سوساکف ؟ " چه بگویم ؟ انگار کسی مرا آقای بشقاب صدا کند می خندم. کی مرا قبلا این طوری صدای می کرد؟ آقای شش میلیون دلاری ؟ آقای آینه؟ آقای خرمگس ؟ " حالت خوبه موسیو ؟ " اکبر جواب می دهد : حالش اتفاقا درسته جناب پلیس" سرش را توو می آورد و به اکبر نگاه می کند. " اوه ببخشید حضرت عالی . نمی دونستم شما این جا تشریف آوردین. خیلی ببخشین. " اکبر خندید. بلند. ترسناک. چند باقلوا هم برداشت داد دست پلیس. راه افتادیم. نمی دانم به خاطر شکل چشم هایم بود یا واقعا شکل ماشین عوض شده بود جاده به نظر صاف نمی آمد. کج و ترسناک. " از پنیر شیطان خوشت آمد سوسا ؟ " کدام پنیر؟ پرسیدم. مز و مز کرد. خدایا من این صدا را از کجا می شناسم؟ کی شنیده ام این صدا را قبلن ؟ اگر بگویم از شکم مادرم دروغ نگفته ام. یعنی می شود این طوری هم خیال کرد که روزی روزگاری من در شکم مادرم در آن محوطه ی به نظرم نارنجی زرد رنگ خوابیده بودم و مادرم نشسته بود و برف هم بیرون می بارید و از دور شاید از دل شب مردی این طوری آن بیرون حرف می زد. نمی دانم. ولی این صدا را می شناسم. صدایی که تویم مرا از خواب بیدار می کند. گفت : همین که داری می شنوی دیگه!!! کار اوضاعیه می گم سوسا. یک نابغه ی سالزبورگی ساختتش . لذت می بری. مثل همین باقلواس سوسا. به خاطر همین موسیقی دست به کره ی ناز نزدم. ولی خب کی می دونه سوسا. هوم؟ تو چی ؟ تو به خدا اعتقاد داری ؟ " خدایا کی این طوری حرف می زد با من ؟ با من که نه ؟ شاید با کی ولی ؟ جوابش را ندادم. هر کلمه اش گیجم می کرد. چرا به مادام دوسله می گفت کره ی ناز؟ انگار من به شما بگویم پیزوله؟ یا به موسیقی می گوید پنیر شیطان؟ یعنی چه این حرف ها؟ نکند این خود هومن باشد که زده است و این طوری پرت و بیرون از مدار مرسوم حرف می زند. ولی هومن کجا و این همه دست و ارتعاش کجا؟ برگشتم دوباره به مادام دوسله نگاه کردم. چشم هایش قرمز قرمز. سرش سیاه و تاریک.چقدر بدوی . چقدر هم خوشبو . " حالت خوبه عزیزم؟ " خندید دوباره اکبر. " مگه نمی بینی خوابیده؟ چرا جوابمو نمی دی سوسآ؟ منو نمی تونی به یاد بیاری نه؟ فک می کنی این صدا و این شکلی که برات دُرس کردم واقعا به خود من ربط داره ؟ فک می کنی به همین آسونی می تونی دستتو ببری تو اوضاع؟ ولش کن بزار بخوابه می گم سوسا. " . این لحن کی می تواند باشد . لحن یک دوست صمیمی و گویی مرا هزار سال است که می شناسد. چی می گی ؟ مگه نمی بینی چشاش بازه ؟ اینجور حرف می زنی ؟ بیکاری نه؟ " باقلوا پشت باقلوا. مگر در آن قوطی چقدر باقلوا بود که؟ چقدر می خندد مردک. چقدر هم دهان دارد . " خرفت شدی سوسا. کجا باز ؟مگه نمی بینی همه ی چشاش سرخ شده ؟ داره خواب بچه هاشو می بینه .می گم شراب می خوای کمی بهت بدم سوسا ؟ "با اینکه دارم به جاده نگاه می کنم اکبر را می توانم ببینم. جالب است. دو سه چشمی هم پشت سرم دارم که نگاهش می کنند. خنده ام گرفته است. هم ترس هم خنده. یک چیزی شده می دانم. یک جایی یک اتفاق خاصی افتاده. یکی دستش به جایی خورده.با چشم های باز خوابیدن! این را هم می باید نمی مُردم و می دیدم. ولی هنوز چیزی نمی توانم بفهمم. مادام دوسله کیِ من است ؟ نمی دانم. داشت اکبر قلپ قلپ می نوشید. موسیقی را هم با گوش هایم نمی شنیدم؟ با کجایم می شنوم حالا؟ با آرنج هایم ؟ با چشم هایم . " بایست موسیو . بایست. " آمد و خودش نشست پشت فرمان. من هم با همین شش دست و پا رفتم صندلی عقب نشستم. " جعبه رو بده " دادم. " واقعا تو کی ستی ؟ کمی تعریف کن ! " به کی می گویم کی ستی ؟ به کی ؟ اگر اینها را به دوستانم تعریف کنم چقدر شاخ در می آورند. فکر می کنند عقلم را از دست داده ام. " من یک اکبرم سوسا جان. یک ازدحامی از خیلی چیزها. می توانم در عین واحد خیلی ها باشم. رئیس سهام بیمه ی عمر در اروپای شرقی . یک کشیش سفید پوست آلابامایی . یک افسر انگلیسی . یک مغِ تبریزی . دوچرخه و اپرا را دوست دارم. خیلی یعنی . " چقدر مرموز حرف می زند. " می گم تو منو به این شکل اندختی ؟ " کلاهش را از سرش برداشت. چشم های آبی پشت سرش نگاهم کرد. " مگه چشه شکلت ؟" چشه؟ به فیل می گوید چشه ؟ توازن دست هایم کو ؟ ابروهایم کو ؟ بینی ام کجا رفته ؟ با مادام دوسله از کجایم می توانم وارد شوم ؟ کو ؟ " شوخی می کنی نه؟ سرمو نیگا. سوسک شدم جناب " دوباره افتاد به ملچ ملچ . این باقلوا چرا پس تمام نمی شود؟ چرا گیر کرده ام؟ وسط این صحنه به تله افتاده ام. نمی تواند واقعی باشد. آن قدر گفتم هیچ چیز واقعی نیست که هیچ چیز دیگر واقعی نشد. کجایم من؟ کجا خوابیده ام من ؟ " می گویی سوسک ها؟ مگه قبلا چه شکلی بود سوسا جان ؟ " دلم حالا سیگار می خواهد. مگر قبلا چه شکلی بودم؟ دلم سیگار می خواهد. دوسله بیدار نمی شوی چرا؟ همه ی این کارها زیر سر تو ست دوسله؟ اصلا اسم تو کی دوسله بود که؟ دوسله را من از کجا آورده ام ؟ چرا تو را دوسله صدا می زنم ؟ " یک آدم بودم جناب . می دونی یک موجود دو پا!" خندید . نگاهی به مادام دوسله انداخت. " یک موجود دو پا . ها؟ زن زیبایی داری . می دونستی ؟ این زن این قدر هم قبلا زیبا نبود. با تو این طوری شد. آفرین . برای همین نمی خواهم آزارت بدم. زن خوشبویی داری. خوش لباس هم هس. منو یاد ببرک خودم می اندازه.یادش بخیر. یک گربه ی بالدار. از قرار معلوم تو هم به آدم های فضایی اعتقاد داری ؟ تو کتابا خوندی نه؟ هاهاها " ببرک. گربه ی اکبر. اینها را از ذهن خودم می کشد بیرون و می سازد. با ذهن خودم درست می کند خودش را. نکند از ذهن خودم ریخت بیرون و حالا جان گرفت از این شب و هوا. " مادام دوسله زن من نیست جناب. ولی قضیه آدم فضایی دیگه چیه؟ ببرک رو از کجا پیداش کردی ؟ چه ربطی به تو داره ؟ " مثل مکالمه با یک فیسلوف شد این حرف ها. اصلا چرا می خواهم بروم سانفرانسیسکو ؟ چرا همیشه باید خودم را با چیزهایی روبرو بکنم که باعث سردرگمی بشود؟ " ببرک هم دیوونه ای مثل تو. فک می کنه زمانی گربه ی من بوده. فک می کنه شاعره. کِی یک سوسک می تونه گربه شه آخه ؟ به نظر من این حرفا از سر بی کاریه جونم. بگو ببینم موسیو تو به روز بعد از مرگ اعتقاد داری ؟ " جوابش را ندادم. چشم هایم را بستم. از زیر چشم هایم بلند شدم و با دو پای خودم و با همین جوراب های سیاه رفتم دستشویی و دست هایم را شستم. این حشره کش لعنتی کجاست؟ هنوز آن موسیقی شوم را می شنیدم. کجای زمان آمده ام؟ حتما در همان پمپ بنزین لاست هیل افتادم و مُردم که حالا سوسک شده ام. ولی من که هندی نیستم. چرا سوسک ؟ چرا کلاغ نه؟ یا یک جغد؟ نه . من هندی نیستم. هومن سر به هوا هم نیستم. نیستم ولی یک اتفاقی اینجا رخ داده است. جایی ، جایی سوراخ شده است. مادام دوسله با این شکل و قیافه اش . خود من. مسخره است. احتیاج به یک حشره کش مقدس دارم. این طوری دهانم را باز کنم و تویم را بُکشم. چه حضِ قشنگی. مادام دوسله چرا سوسک شدی ؟ تو را چطور بکشم ؟ این اکبر کپنهاگی از کجا پیدا شد؟ این زمین و این راه؟ یک حشره کش گنده لازم است تا همه ی دنیا را نجات بدهم. این هیولای تاریک و اشتباه را. چرا سوسک ؟ چرا خروس نه؟ چه اوضاع عجیبی ! من که به زندگی بعد از مرگ اعتقاد ... دارم؟ نمی دانم. این همه آدم یعنی بعد از مرگ ؟ عقلم قد نمی دهد. نکند این شاهِ سوسک ها می خواهد مرا به طبقه ی حشرات ببرد. من و مادام دوسله را! بعد از مرگ اگر حیاتی دوباره باشد حتما دوباره جایی ست با زنی و مردی. مادام دوسله . می رویم همدیگر را آنجا زیاد کنیم. من و تو. تو خیلی اسم ها می توانی داشته باشی. گونر. مهناز . میترا. فرعشقه . بناتریس دره ی سوسک ها. دوزخ آدم های خاکستری . آدم های آواره. آدم های چند زبانه. خسته شده بودم. مگر چقدر می توانستم کنکاش کنم. بدرک. چه خواب چه بیداری . همین . خوابیدم. چطوری خوابیدم دیگر یادم نمی آید. در خواب پدر و مادرم را دیدم. پدرم داشت زیر پای فیلی را تذهیب می کشید. فیلی فیروزه ای با زینی ارغوانی. مادرم نشسته بود جلو پنجره و دست های را روی شکمش گذاشته بود. مادرم حتی جوانتر از مادام دوسله. من آنجا نبودم. به دنیا نیامده بودم. پیراهن مادرم فیروزه رنگ بود. روی شکم گرد و برآمده اش. گوشه ی اتاق سوسک نارنجی رنگی داشت می رفت طرف سقف. هوا شیرین و آرام. صندلی را برداشتم و نشستم جلو مادرم. " امیلی ببین منم. کجایی ؟ توهم فکر می کنی من یک سوسکم ؟ " انگار پدرم می توانست صدایم را بشنود. برگشت و به سوسک گوشه ی اتاق نگاه کرد. " باز رفتی در آینه پاهاتو نگاه کردی ؟ باز رفتی دنبال اون کتاب ؟ باز دوباره با هومن ... " پاهایم ؟ چرا باید پاهایم را در آینه نگاه می کردم؟ مگر چه ایرادی داشتند. معمولا جلو آینه زیاد می نشستم . آن هم وقتی که گریه ام می گرفت می نشستم جلو آینه و به گریه ام را نگاه می کردم و بعد خنده ام می گرفت ؟ " مگر با هومن کجا رفته بودم که ؟ " جواب پدرم را نتوانستم بشنوم . سرم را گذاشتم روی شکم مادرم و گوش دادم. مادرم یواش آهنگی را زمزمه می کرد. مثل صدای باران و چکه چکه های خوشحال آب. در خواب دوباره به خواب رفتم و یک دفعه دیدم فیل فیروزه ای از کاغذ آمد بیرون و تا سرم را برگرداندم بیدار شدم. مادام دوسله کنارم نشسته بود و وردی را تکرار می کرد. خودش بود. مادام دوسله ی دوسله. موهای فرفری بلند. خال روی گونه اش. گردن باریکش. پستان های گنده و حفره ی روی چانه اش. خودش. خودِ خودش با چشم های بدخشان و نشستم و دستم را به طرف صورتش بردم. خودش بود. همان مادام دوسله. پیراهنش را یواش از تنش کندم بیرون. مقاومتی نکرد. عجب . کمربند شلوارش را هم باز کردم و خندید. " چکار می کنی ؟ مرا با کی اشتباه گرفته ای ؟ چقدر هم خوابیدی !! " جوابش را ندادم. اصلا معنای جمله هایش را هم نفهمیدم. دیوانه ی این بوی شیرین هوا شده بودم. شلوارش را کشیدم بیرون و چه پاهای برنزی بلند و خوش سیاقی. جان می داد برای نوشتن. دستی هم انگار داشت همه ی این صحنه را از پشت شیشه و پشتِ شیشه تند تند می نوشت. کمی خودم را عقب کشیدم. نگاهش کردم. زنی با توری سیاه و یواش یواش دو دستم را گذاشتم زمین و مثل گربه ای کم کم نزدیک اش رفتم . باقلوای تازه و گرم. " انگار باقلواهایی که دیشب خوردی روت خیلی اثر داشتن. تنهاخورِ پررو. چکار می کنی ؟ چرا دیشب بیدارم نکردی ؟ چکار می کنی ؟ " انگار اولین بار است که صدایش را می شنوم. صدا اصلا یعنی چه؟ چقدر صدا چیز قشنگی ست. " اینجا کجاست ؟ ؟ " از موهای سرم گرفت و نگاهم کرد. چه چشم های تابستانی ! " هتله . هتلِ سندباد " پنجره باز بود و هوای سردِ دریاییِ سانفرانسیسکو می وزید داخل اتاق. تنم سبک و آرام. کی آخرین بار تنم این طوری بود. قوی. عضله ای . راحت. بچه گی ها این طوری بودم اغلب. چرا لختم پس ؟ برخاستم . " لباسام کوشن ؟ " پایش را دراز کرد آن طرف . " توو کُمد. " خندید. چرا این طوری نگاهش می کنم پا را؟ انگش های پا را. این یک پا نیست. یک جمله ی شاعرانه هم می تواند باشد با چند بادبادک چینی و دِم های قرمز و سفید. انگار یک صحنه ی نقاشی و نور سردِ روزی در سانفرانسیسکو. دهانم آب افتاد. انگار نافی دهانم باشد و شادی قطره قطره بچکد توویم. " می رم دوش بگیرم. " رفتم زیر آب. تووی وان. رفتم به دنیای سوسک ها. واقعا دیشب چه شده بود؟ نمی دانم از بوی بستنی بود یا از بوی مادام دوسله؟ هنوز نمی دانم مادام دوسله چه ی من است. کیِ من است؟ دختر خاله ام ؟ دخترِ خانوم یانس ؟ عکس زنی شاعر در روزنامه؟ زنی که ویلون می زد و این جای گردنش عرق کرده بود؟ کی ؟ مجسمه ی بی سر و گلی با پستان های گِرد و دست هایش را که بالا برده بود و کمرفیروزه ای دورِ کمرش ؟ زنی با شورتی ارغوانی و محو در ذرات نور؟ نمی دانستم. ولی چقدر احساساتم به او سکسی که نه کمی خودمانی تر.نه ، حتی خودمانی تر هم نه. چیزی شبیه. عجب دیگر بلد نیستم این چیزها را یعنی برای این چیزها کلمه پیدا کنم . مثل همین چیزی که توی زبان می جوشد و باید همین الان بروم بیرون و آن پای معلق را بگیرم و مثل جاروی ساحرها سوارش شوم بروم آن دور دورها. مادام دوسله و من . فکرش را بکن در یکی از مغازه های سانفرانسیسکو سرگرم خرید پیاز و سیر و کلم. تُرب های قرمز و انگور و نیشکر خیس. چند کیسه هم نخود و لوبیا و عدش و شکر. از آب دل کندم و برگشتم. دو پستان گرم و شیری رنگ و لحاف قهوه ای و صاف روی تنش. چه سفت و چه خوشمزه. یواش کف دستم را گذاشتم روی این یکی و گفتم : تو به روز رستاخیز اعتقاد داری ؟ " نفسی بلند کشید و گوشه ی چشم هایش خیس و زلال. تن زن چقدر عجیب است می گویم. زندگی و بوی زندگی همینجاست . تنها جایی که می دانی زنده ای. همینجا. مثل حمام های دوران بچه گی. گنبدهای لاجوردی زیر باران. صدای فرشته ها وقتی که چشم هایت را بسته ای. صدای باد و منظره ی کوهستان. بوی بستنی دوباره. از اینجا. از زیر بغل گرمش. " اکبر کپنهاگی کجا رفت ؟ " چیزی نگفت . انگار منظورم را نفهمید. یواش دستش را دراز کرد و موهای سرم را از پشت باز کرد. مثل صحنه ی وداع دو عاشق نگاهم کرد و لبخند زد. هوای پشت پنجره عجیب بود. صورتم را نزدیک آوردم و بوسه های طویل. بوسه ها هم مرا قوی تر می کرد و هم مادام دوسله را. آتش در یک باغی تاریکِ تاریک. " با من واقعی رفتار کن یاشار. به تنه ی درخت ها دست بکش . خاک. پوست واقعی خاک. با کرم هایم معاشقه کن. با دندان هایم. با رگ هایم." از بیرون صدای آوازخوانان مسیحی به گوش می رسید. داشت مرا بو می کرد مادام دوسله. نگاهش کردم. " دوستم داری یاشار ؟ " جوابش را با تنم دادم و دیوانه شد ماشینِ تنش. چرخ هایش می چرخید و آسمانش با ابرهای دیوانه و تاریک. " چشاتو وا کن می گم یاشار. منو تماشا کن. " تماشایش کردم. باغی تاریک و پر از پروانه های رنگارنگ. " با من حرف بزن " حرف بزنم؟ معمولا حرف نمی زنم. رانندگی می کنم. مثل خلبانی با کلاه چرمی و عینکی در میان ابرها و تپه ها . " توو مم ! " خندید . " ژوو تم " . خندیدم. یک ماشین نفتی رنگ خوشگل. مازاروتی. صندلی های چرمی طالبی رنگ . داشبرد چوبی گردویی. شیشه ی پهن و تماشایی . بَهَ بَهَ. چه بویی. چه بوی بستنی خوشمزه ای. " نه . نه. لطفا. حالا نه. ادامه بده. هنوز نرسیده ایم. بلند بلند آواز بخون یاشار. برو وسط آب ها. برو جلوتر. ... " راست می گفت. چرا دوست داشتم ماشین را خاموش کنم. نه. ماشین تبدیل شد به یک قایق سفید در یک برکه ی تاریک و گرم. قایقی سفید و اینجا قبلا هم بودم نه؟ ولی توی این قایق من نبودم. هومن بود. کجا می رفت آن شب ؟ رفتم جلو تر. نیاز مبرم به لب و دهان مادام دوسله. به این رویایی که دست و پا دارد و مرا با همه ی سوراخ هایش هم می بیند هم می بلعد هم می نوشد. خواستم بخوانم. یک دفعه موسیقی . چیزی شبیه ویلون های ویوالدی . تند. تکه تکه. بریده بریده. نه . همان موسیقی سرم را پر کرد. " چشاتو وا کن عزیزم ! " کدام چشم ها را. کدام یکی را ؟ یکی یکی باز کردم. ای وای . سری سیاه و مخمری و خطی صورتی رنگ دور گردنش . اینبار با چشم هایی نقره ای و سایه سوراخ سوراخ اکبر کپنهاگی روی دیوار. خودش نشسته بود و شیشه پینه نوآ. چه شیشه بزرگی هم . داشت می نوشید و سیگار می کشید و پایش را گذاشته بود روی آن یکی پایش. " به سلامتی مادام " گفت و نوشید. دیوارها چرا این طوری شده اند؟ مثل برگ های قرمز و پر از شبنم گل سرخ. " من سوساکفم . " تنِ براق و مرکبی مادام دوسله گرم و داغ بود. چقدر می ترسیدم و دهانم باز مانده بود. از شکلم که این طوری حیرت زده بودم لذت می بردم. یک لذت شدید جنسی. روی کاسه ی پاهایم. لای انگشتانم. با موهایم. حتما خواب می بینم. حتما. حتما . حتما. چشم هایم را بستم و حس کردم چیزی توی گوشم آب می شود. چیزی شبیه زبانِ زن. زبان خوشمزه و خیس. شیرین و گرم. چقدر همه چیز می تواند این همه خوشمزه باشد. چقدر هم تاریک. چشم هایم را باز کردم . دو سوم از تنم با تن اکبر کپنهاگی و مقداری هم با تن مادام دوسله داشت یکی می شد. با آنها و در آنها. پس بشقاب پرنده ها دارند می آیند انگار پسرکی باشم می خواستم بگویم. بشقاب پرنده ها. بزهای بالدار. گل های آدم خوار با دهان و پستان و با گوش مادام دوسله صدا را شنیدم " سوساکف خوشمزه ایست نه؟ " زبانم را پیدا نکردم چیزی بگویم. کلمه ها کج رفته و معوج. همه ی فضا داشت یک ریز نوشته می شد. با خطی که نمی توانستم بخوانم دیگر. زیر فضای نوشته ای در این اتاق . کی داشت اینها را می نوشت . کی داشت از گلوی این طوری صدا را این طوری ؟.دوباره با گوش های مادام دوسله صدا را شنیدم. " کیفیت همه ی کسایی که هومن واسمون می فرسته یِکه . جنس اعلا. هاهاها. ". موریس چه بد موقعی نیستی . چه دیر. دیگر نمی توانستم ادامه ی چیزها را بشنوم یا ببویم. باید چشم هایم را می بستم . باید می ... ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه


لوس آنجلس / جون 2003


کوارتت یاشار
____________


Vivaldi: Violin Concerto In F Minor, Op. 8/4, RV 297,

The Four Seasons (Winter)” - 1. Allegro Non Molto 3:12




_________________

No comments: