Sunday, January 1, 2006

Reza Baraheni

________________


Tabriz Memorial Highschool 42th Anniversary 1923.
________________________

رضا براهني



گاري



در را از جايش كندند بلند كردند
در را به روى گارى انداختند بردند
ه ـ حالا فضاى خالى در چون دهان سگى تشنه و تنها در زير آفتاب له له زنان است ـ ه
اتاقها را بردند
ه ـ با سطح شيشه هاى تيز و شكسته ديوارهاى خالى و مغبون پنجره ها تنها مانده ست ـ ه
ديدى كه خانهء ما را هم بردند
ه ـ احساسهاى ما حالا زنبورهاى سرگردانى هستند كه تك تك دنبال كندوى گمشده شان مى گردند ـ ه
آنگاه نوبت سبلان آمد
ما بچه ها اطراف كوه حلقه زديم تماشا كرديم
بى اعتنا به ما مشغول كار خود شده بودند
فارغ شدند. و بعد: هن هن كنان سبلان را انداختند روى گارى بردند
و آسمان پرستارهء تبريز را كندند انداختند روى گارى
از روى گارى صدها هزار چشم درخشان تبريزى فرياد مى زدند:
ه
ما را بردند
و،
ه
بردند
گل هاى باغچه هاى تبريز مى گريستند وقتى كه ارك عليشاه را انداختند روى گارى بردند

حالا از موريانه ها نشانى خورشيد را مى پرسيم
اما تو نيستى
زيرا كه آمدند و تو را انداختند روى گارى بردند
ما در غياب تو در اينجا در اين جهان خاكى ويران چه مى كنيم؟
ه
از دوردستهاى زمان غرش صدها هزار گارى را حتى در خواب نيز مى شنويم
ايكاش مى آمدند ما را هم مى بردند.ه



تهران 26/7/70


________

No comments: