Monday, January 1, 2007

ALI REZA SEYFEDDINI

______




عليرضا سيف الدينی
_______________

كابوسنامه

اي غمت مادر رسوا شده را سوخته دل
از دل مادر تو سوخته تر باد پدر
خاقاني شرواني


اين ها ببين چه حافظه‌ای دارند!ه
آن شب که چاه های زمان نام مرد گمشده را داد مي‌زدند
انگار
از قعرچاه می آمد صدای کوبش سيلی
و من مدام زمين می خوردم
آن شب که باد می آمد
واز درون حافظه ی سرد خاک
صدای جيغ زنی درگلوی چاه فرومی پيچيد
من داد می زدم که دلم گرگرفته است
و باز داد زدم:
ه
ه« مادر!»ه
ناگاه بيخ گوش مرا داغ کرد دست زمختی که داد زد: :« پسرم!»ه
ازقعرچاه می آمد صدای کوبش سيلی
انگار پای خسته ی من خواب رفته بود
--اين ها ببين چه حافظه‌ای دارند

زمان زمان توقف نبود
آن شب که باد می آمد
انگار
چهل کبوترچالاک را کنار چهل چاه چشم چاک کشتند
ازدوردست می آمد صدای کوبش سيلی
ومرد مست توی سياهی نشسته بود
واز درون حنجره ی گرم ماه مادرمن جيغ می کشيد:« بكش پرده را!»
ه
ه--اين ها ببين چه حافظه ای دارند!ه

انگارچيزغريبی درون سينه‌ی من داغ کرد
زمان زمان توقف نبود
فرياد می زدم که هميشه من پدری داشتم که آتش دستش مرا به جانب کابوس مادرم می برد
ه--ومن هزارسال!...ه
شايدهزارسال
ه--اين هاببين چه حافظه‌ای دارند!ه

ه--من آن شقايقم که جهان داغ ز دمرا!ه
از دوردست می آمد
صدای ضجه ی مردی که تند تند زمين می خورد
شبی که حنجره ی ماه سرد شد
ه--شايدهزارسال!ه
ازدوردست می آمد صدای کوبش سيلی
صدای وحشت مرغان چاه
من فرياد می زدم که نزن
ناگاه ازدل تاريک چاه آه کشان سايه ای درآمد وخنديد و گفت :« من آن شقايقم كه جهان داغ زد مرا!»
ه
انگارچيزغريبی درون سينه‌ی من داغ کرد
وگيرکرد زبانم
اما، نه
نه،هيچ گاه
من با زبان زبان دارخويش باکس وناکس نگفته ام که زبانم چگونه است
وگيرکرد زبانم
ه--پروانه لابلا ی درختان خار بود!ه
ه:« ويرانه ، يعني درون سينه‌ي من !»--می گفت:ه
ه--ای سربريده ی رويين تن!ه
ه--اين ها ببين چه حافظه ای دارند!ه

آن شب که چاه های زمان نام مرد گمشده را داد می زدند
آن شب که باد می آمد
آن شب که من کنار چهل چاه اشک ريخته بودم
شبی که حنجره ی ماه سرد شد
وسايه ی پرنده ی ويرانه گرد جمجمه ی ماه می گشت
انگارچيزغريبی درون سينه ی من داغ کرد
ومن هزار سال
شايدهزارسال به پروازشوم سايه نظردوخته ام
پاهای من چه حافظه ای دارند!ه




_____

No comments: