Tuesday, July 1, 2008

Arash Tavakolli

____________



The Opera of the Sea _ Charles Rennie Mackintosh
__________

آرش توکلی


CAPTAIN BLACK



ه
- تاريک پوش بي ساعت
که هيچ
مني
به شما نمي آِيد!ه
اتاقتان در يکي از اين بي کلمه هاي تلخ نشان!ه
ميان حسرت داغي که نبوسيده ام
خيال آهني ام در مه اي که نمي دانم
اگرتماشايي نيست،ه
خواب عتيقه ترين پدررا ببينيد
وبگذاريد خاکسترارابه اي که از شتاب ماندني اش
آتش گرفت
شهرمان را مرطوب کند!ه
جان چشمهايي که در کاوش عاقبت نخها گم شده اند
و اکنون در نگاههاي بربادرفته
کورسوي آبي مي پوشند
سراغ بانوي تنهاي شهرم نرويد
وقتي که خوب مي دانيد
براي تمام مسافرها:ه
اتاق محو مي شود
وشما
در قدم زدن خيالي ام برخاک
فراموش مي شويد!ه
روياي سختي است
که طپش باستاني محبوس درمغزاين ديوارها
آنطرف ها
شمارا ياد
تاختن عميق ترين سرگرداني زمين
بيندازد
ولي آدم آنقدر که سراسيمه نفس مي کشد
خنده دار نيست!ه
ما هم به احتمال آدمي خنديده ايم
و به اينکه
تمام صخره کشهاي حرفه اي اين شهر
نقاشي را
با کشيدن نقشه گنج
آغازکرده اند!ه
تنها ...ه
بديش اينست
از رخت سپيدي که از اقامت بي تاريختان
روي اين صندلي کهن
جا مانده است
صداي دريا مي آيد!ه
وما
در اين بي همه چيز
هنوز
رنگ دريا را نديده ايم!ه
مارا براي هم چيده اند
درنقطه اي که به هم نمي رسيم!ه
دربدر
درآينه هاي حرفه اي اين شهرکه هرچقدر
چشم برنداريد
مرا لو نمي دهند!ه
سالار دودهاي طوفاني!ه
باهمه شعله‌هاي يخ بسته ام،ه
پرت شده‌ام روي آخرين صخره‌اي که کشيده‌ام
ودارد مرا به بي سويي مي راند که
خنک است!ه


___________________

1 comment:

Anonymous said...

زیبا ست.