Tuesday, July 1, 2008

Majid Naficy

_________



Der arme Poet / Carl Spitzweg
_________________
مجید نفیسی



بی خانه در ونیس

ه"این سرزمین تیپا خورده
نگونسار و پاره پاره
به خاجی می ماند در دست مرگ."ه
از شعر "خاجی در دست مرگ" اثر چارلز بوکاسکی1ه

_
1
بی کسان

شهر نفس می کشد
و بی کسان
با هر بازدم آن زاده می شوند.
ه
مادران خانه، آنها را
به کودکان نافرمان خود نشان می دهند
و کارفرمایان به کارگران .
ه
هر آدمی برای خود کسی ست
و آنها نا ـ کس اند:
ه
دیوانه، بی خانه، بیکاره.ه
نشسته اند روی خاک
و در تاریکی انتظار می کشند.
ه


ه22 فوریه 1986


__
2
آشغالدانی



پناهگاه بی خانه ها
و روزی رسان گنجشک روزی ها،
ه
زندگی مشترک در خیابان ها
بر روی ته مانده ی خانه های خصوصی.
ه
چه خوش گفت:ه
که نو از کهنه پدید می آید.ه
ای آشغالدانی!ه
در تمام آشوب های خیابانی
از تو سنگر می سازند.
ه


ه4 آوریل 1986



__
3

گرسنگان صبحگاهی در ونیس


به صف ایستاده اند
گرسنگان صبحگاهی
در برابر حضرت مسیح
با وانت نانش.
ه

ه"به معتادین نمی دهند!
ه
به معتادین نمی دهند!"ه

جمعیت خمیازه می کشد
و مرغان دریایی بر فراز آنها
صلیب می کشند.
ه

ه7 اوت 1986



__
4

برج واتس2




بگذار در این شهر
بنای یادبودی بسازیم
همچو برج واتس.
ه


از هر سو گرد آوریم آبگینه های رنگین را
گرد کنیم و صیقل دهیم و پی ریزیم
خانه ی خانه بدوشان را .
ه

چه غم اگر سهم ما از شکوه این عصر
شیشه ی خالی شرابی بیش نباشد.
ه

جام ها را پر کنیم
نوش!
ه



ه8 سپتامبر 1987



__
5
چیزی کم داشت




پرسید:
ه
ه ه ه ه ه "یو گات فیفتی سنتز!"ه3
و خندید.
ه

یک دایم4 کم داشت
و می خواست به ونیس بیچ برود.
ه

از فیلیپین می آمد
دنبال کار می گشت
و در هر واژه اش
هجایی از خنده داشت.
ه

پیاده که می شد... دیدم
پارگی پشت دامنش را.
ه
انگشتان زیبای کشیده اش اما
سپیدی ران هاش را نمی پوشاند.
ه



ه19 فوریه 1991


___
6

حسن تبری




منم حسن تبری
با لبخند آفتاب بر دوش
و مویه ی باران در گوش.
ه

از کوچه های گل آلود اصفهان
می آیم دوان، دوان
پابرهنه و نیمه عریان
با رقص دو تبر بر شانه
و شور یک دیوانه:
ه
ه"آی
جانور دو پا!
ه
برخیز
و در تراشه های این کنده ی پیر
جانی تازه بگیر!"
ه


ه9مارس 1991


__
7
قلب خانه




او، قلب خانه ی من است
مردی که آن پایین
در کنار چرخ های ماشین
خوابیده است.
ه
هر شب
از خُر خُر خرناسه اش بیدار می شوم:
ه
چون قلبی بزرگ می تپد
و در مویرگ های دیوار پخش می شود.
ه
من در تاریکی
به پلک های بسته ی پسرم نگاه می کنم
و از خود می پرسم:
ه
ه"آیا او
عضوی از خانواده ی من است؟"
ه
صبح
از کوب کوب سرفه اش بیدار می شوم .
ه
شیشه های خالی را جمع می کند
و با گاری اش غژغژکنان دور می شود.
ه


ه13 فوریه 1995



__
8
شولای غیبی




به سوی دریا که می دویدم
او را دیدم
در آخرین پاگرد پلکان خفته بود
و گاری زنگ زده ای او را از جهان جدا می کرد.
ه
مرد بود؟ زن بود؟ه
یا آدمکی از پوشال؟ه
کلاه سیاهی بر سر داشت
و پالتوی گشادی بر تن
خوابیده در زیر پتوی سفیدی که مرا
به یاد برادرزاده ی کوچکم می انداخت
همیشه آن را به دندان می گرفت
و گاهی چون شولایی غیبی به دور خود می پیچید.
ه

کی خانه اش را رها کرد؟
ه
آیا آن شب باران می آمد؟ه
آیا کسی تا دم در او را همراهی کرد

یا خود به تنهایی در را گشود؟
ه
آیا در را با فریادی برهم زد
یا به آرامی بیرون خزید؟
ه
می رفت تا جهان تازه ای بیابد
یا می خواست برای همیشه آن را واگذارد؟
ه
چرا سنگر خانه را رها کرد
تا در پس این چارچرخه کمین کند؟
ه

در بازگشت، او را ندیدم
شاید شولای غیبی اش را پوشیده بود.
ه


ه9 مه 1996



__
9

اِدنا



به یاد اِدنا ثابت5ه


گاهی او را می بینم
که در دامن بلندش
از راه می رسد
آویزان بر روروکی آهنین
که بر زمین شیار می کشد.
ه

هـ "سِر! وات دی ایز تودی؟"ه6
می گویم:"ژودی"
ه7
و گاهی:"دانراشتاگ"8
ه

زیرا می دانم که ادنا
از آلمان گریخته
و در پاریس شوهر کرده است.
ه

او چون قطار سنگین محکومین
از کنار من می گذرد
و من در فراسوی مرزهای زمان
صدای آنها را می شنوم.ه

ه16 فوریه 1997





__
10

جنگ بی پایان




می آید
با گام های سنگین
انگار در صف پیاده نظام است
یا خود سرداری ست در جبهه
که از سنگرها دیدن می کند.ه
درب هر انباره را می گشاید
و با چوب تعلیمی اش
کیسه های زباله را بالا می برد
و با دست دیگرش
غنیمت های جنگی را برمی گیرد:
ه
شاید این شیشه ی شراب
پیاله دار زوجی مهربان بوده
و این جعبه ی خوشبوی پیتزا
مهماندار خانواده ای کوچک
یا این صفحه ی شکسته ی موریسون
9ه
یکریز می خوانده:ه

ه"روی آبراهه ای در ونیس."ه
می آید
نه با کوله ای بر پشت
یا ستاره ای سردوش
از جنگی که هرگز پایان نمی گیرد
در کوچه ها و پس کوچه ها
میان بی خانه ها و خانه های خوشبخت.
ه



ه6 ژانویه 2005

___
11

به یک حلزون


ای خانه به دوش کوچک!
ه
پروا نداشتی که پای بزرگ من
تو را از میان بردارد؟
ه

دیشب در زیر باران
به درون کفش کتانی من خزیدی
تا پناهی برای خود بیابی.
ه

امروز
به زادگاه سبزت بازمی گردی
و من در حسرت آن می مانم.
ه


ه2 دسامبر 1998

_____________


پانویس ها:ه




1- Charles Bukowski 1994-1920
شاعر بی خانه ها در لس آنجلس. او جزو شاعرانی ست که بندی از شعرهاشان از سوی شهرداری ونیس در گذرگاه ساحلی
Boardwalk
بر دیوار حک شده است. من هفت سال در این شهر زندگی کردم که بازتاب آن را در کتاب "شعرهای ونیسی"1991 می توان دید. شهرداری ونیس در سال 2000 بندی از شعر "آه لس آنجلس" مرا در ساحل ونیس بر دیواری در تقاطع بوردواک ـ بروکز حک کرده است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه هه ه ه هه ه ه هه ه ه


2ـ Watts Tower
در بخش واتس در لس آنجلس توسط کارگر ساختمانی مهاجر ایتالیایی سیمون رودیا ساخته شده که در دیواره های آن شیشه های خالی شراب به کار رفته است. واتس در سال 1965 صحنه ی یک آشوب بزرگ خیابانی بود.ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه هه ه ه هه ه ه هه ه ه



3ـ You got 50 cents پنجاه سنتی داری؟


ه4ـ 10 سنتی


هنام شخصیت این شعر را به یاد دوست یهودی ام ادنا ثابت تغییر داده ام که در زمستان 1360 در تهران تیرباران شد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه هه ه ه هه ه ه هه ه ه



6ـ Sir, what day is today?آقا امروز چه روزی ست؟


7ـ Jeudiپنجشنبه به فرانسوی


8ـ Donnerstag چهارشنبه به آلمانی


9ـه Jim Morrison 1971-1943
آوازخوان و شاعر کولی مأب گروه "درها" که مدتی در ونیس زندگی می کرد. بندی از شعر او از شهرداری ونیس بر دیواری در بردواک حک شده است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه هه ه ه هه ه ه هه ه ه


_____________

1 comment:

Anonymous said...

دمت گرم مجید جان

ای آشغالدانی
در تمام آشوب‌های خیابانی از تو سنگر می‌سازند

چقدر خوبه این! چقدر ساده‌س و چقدر ندیدنی
!