Monday, September 1, 2008

Azar Kiani

___________


Bruce Conner

__________

آذر کیانی


زير كلاه اين جغرافيا


زير کلاه اين جغرافيا
همه ي ما به شکل ترسناکی شبيه هم هستيم
و از سمت گريه های شديد
ديگر آسمان نمی بارد.ه




عمود خيابان های منتهی به جوي های فراخ
پر است از کوسه های ريز و سياه.ه

قرار نيست فريب بخوريم اما،ه
زير اين کلاه جغرافيا
هوا بشدت فريبنده است.ه

چقدر اين عينک و روسری آسمان به من می آيد
و اين کلاه نارنجی بر سرغروب اين خيابان.ه

به سمت گريه های شديد
آسمان بی ابر
وهوای سقوط قطارهای هوائی.ه

ه(قرار است شعر از جنون سکوت سبقت بگيرد)ه
ه(و شکل ترسناک شبيه، به ساعتش نگاه کند)ه
ساعت چند است؟ه

ه(نقل به مضمون)ه
ساعت دو هزار و اندی سال شروع شده است.ه
کار از کار، اما ، گذشته.ه

از بقعه های شرحه شرحه ي هزاران زبان التماس
ازپاره گی تسبيح چشم های خونين
از گريبان های مه گرفته.ه

چقدر اين عينک به همه می آيد
همه به شکل ترسناکی شبيه هم هستند .ه

قرار است شعر از سبقت، سکوت بگيرد
س س س
رسيدن چقدر خوب است
از سر که بخورد به سنگ دنگ
رسيدن، به ندانم های رسيدن
به خوابی که می بينيم، شبيه هم هستيم،ه
و به کار از کار گذشته، تا،ه
شيپور از دهان گشادش بدمد
که در صحرای اينترنت هم،ه
مين های سکوت منفجر نمی شود.ه

ديشب از هق هق گريه های شديد بيدار شدم
ديشب از شدائد بيداری هق هق کردم
ديشب از هق هق گريه های شديد ابرهای نامرئی،ه
بيدار شدم.ه
از شبکه ی مخفی و زيرپوستي حال هايمان،ه
صدای گريه های شديد می آمد.ه

از هر طرف، سمتی
از سمتی، به هر طرف

به کدام طرف بروم؟ه

اين شبکه ی هزار طرف ،ه
جناق همه ی سينه ها را شکسته است.ه
صدائی اما در نمی آيد.ه

به شکل ترسناکی ... ه
سکوت از ترديد پيشي گرفته است. ه

به خطوط کف دستهايمان راه يافته اند
از خط کناری به کوتاهی عمرمان
از خط وسط به بی چيزی ... ه

ما جدا دستمان خالی ست
و قرار نيست که از اين هوای بشدت فريبنده
و سمت گريه های شديد
به جائی ديگر برويم. ه

اينجا برای شب رختخوابی پهن شده است
به وسعت عمر
و کودک هايمان در نقاشي هايشان غلت مي زنند. ه


زير کلاه اين جغرافيا
در اين هوا
دروغ برای گفتن حرف ها دارد
و در عبور از خواب هايمان
شرايط انتظار را دوام بيشتری می بخشد. ه

هيس ـ س ـ س
کسی می آيد؟ ه
کسی می آيد؟ ه

تا ستاره ی سرخ جنازه های بادکرده، ه
تا پرچم سبز پلاک های زنگ زده، ه
تا ظلم حضورهای رنگا رنگ، ه
راهی نمانده است. ه
شرايط انتظار مهياست؟ ه


به لغزيدن کسی می آيد، می لغزم
به لغزيدن ستاره ی سرخ، می لغزم
به لغزيدن پرچم سبز،... ه
به ظلم
می لغزم

زير کلاه اين جغرافيا
به ابرهای بدون مرز شديدا محتاجم. ه

به نهايت نرسيدن
به ندانم های رسيدن
به کدام طرف بروم، ه

به کدام طرف بروم؟ ه

صدائی در نمی آيد
و عجب کلاهي...ه


_________________


1 comment:

Yashar Ahad Saremi said...

چرا من دوست دارم این شعر را دوباره بخوانم و دوباره؟ به خاطر فضا سازی توسط رنگ ها در زبان این شعر! حرف های این شعر یا هر شعری به هر حال هیچوقت جدید نیست و زیر این اسمان کهنه اصلا پدیده ی نویی وجود ندارد. این خب بر همه مشحون است. اما اجرای متن توسط زبان اینجا خیلی خوش فضا و خوش آب و هواست. یعنی تلویح و تاویل در این کار شیرین است و صدای شاعر ( صدای شعرى شاعر) مرا می نشاند به گوش و حیرت و هوش!