Monday, September 1, 2008

Leila Farjami

____________


لیلا فرجامی
___________


یک ایرانی که در لس آنجلس زیاد فیلمفارسی می بیند



۱




باور کنیم
که آمریکا تخت خواب سه نفره ای ست
که نصرت کریمی را کم می آورد
یا شاید تنگسیری که بهروز وثوقی را

نمی دانم
شاید کارگردانش اسپیل برگ است
و مسعود کیمیایی دارد پشت صحنه ی قیصر
ریشش را تُنُک می کند
لطفاً به این صحنه زوم بفرمایید
به ران های چاق شهناز تهرانی میان دود سیگار نوچه پهلوان هایش
ماشالله! و.....علیه

می دانید
از وقتی که سینما گِران شده است
فیلمفارسی زیاد می بینم
و دارم مثل سوراخ معده ی قارون
عمیق و عمیق تر می شوم

ببخشید! ه
که یک اصفهانی در نیویورک نیستم
یا آقای هالو که به شهر فرنگی تان کوچ کرده ست
اینجا، در لس آنجلسم
و فکر می کنم راستی راستی گاوِ کَس دیگری شده ام
که اسمش مَش حسن هم نیست.ه



______


۲


خسرو شکیبایی رفت
و اهورا یزدی هنوز این دور و بر می پلکد
نکند واقعاً معجزه ای هخامنشی در کار است؟! ه

وای خدای من!ه
اگر تمامی این پرندگان منحوس مرگ
بر شانه ی سبزترین درخت ها بنشینند
به زودی همه ی دنیا «در امتداد شب» می شود
و کنگرانی هم در زندگی واقعی اش معتاد. ه

ببین عزیز من! ه
فنّی زاده هم مُرد
و تو فکر می کنی که واقعاً شاخه نسترن دایی جان را هنوز
زیر خاکِ باغچه ای قدیمی دفن کرده اند. ه
آخر چقدر از مرحله پرتی؟ ه
هی بَرَرِره ببین
هی بررره ببین
هی بررره ببین... ه

و آخرش هم بگو که وویگولنزج * ه
لس آنجلسی ها کته کله اند*!ه

وویگولنزج= به زبان بررره ای یعنی «می گویند» ه

کته کلّه= به زبان بررره ای یعنی ابله

_____


۳


ببین جیگر جون! ه
خیلی داری تند میری هاااااا! ه
رضا موتوری تو تهرونش اینقدر سَر نمی بُرد که تو! ه
آخرش عین بهروز وثوقی نالوطیا یه کارد می زنن تو شکممون ُو! ه
اقلاً صحنه ی آخرشو خوب بازی کنیم
اینقد که همه شو گند زدیم
دیگه نمیان واسه یه تیریپ دیگه استخداممون کنن... ه

همین جا نیگه دار
بیا دستای خونیمونو مثل صحنه های تخمی فیلمای بُکش بُکش
بمالیم رو این دیوار گچیه
تو مرتضی عقیلی شو
و من بهمن مفید
زار بزنیم: ننه! ننه! خدا پسرتو کُشت! ه
ای نامردای نسناس!ه

بعد هم بزنیم کافه، ه
یه فَس عرق خوری
عشقِِ فروزان و مینی ژوپش!ه

____

۴


پوری بنایی که آتش گردان رامی چرخانْد
فروزان لب استخر عشوه لاتی می آمد
و ژاله کریمی فکر می کرد که وحدت عاشق زنی فرنگی شده ست. ه

مادرم ماتیک قرمزش را از کیف بیرون آورد
و زد به لب هایی که می خواندند: خاطرخواه، می دونم...خاطرخواه... ه
نه ملک مطیعی صدایش را شنید و نه فردین
چرا که یکی فرمان بود و دیگری پسر قارون
من هم نه قلدر می پسندیدم و نه بچه سوسول
پس چاره چه بود؟ ه
داریوش اقبالی که در «فریاد زیر آب» خفه شد
و وثوقی را در «خاک» تا گردن در گِل فرو کردند
مادر بزرگم گفت: ه
مَردام مردای قدیم!ه
گفتم: آره، مثه داش آکل... ه

مثل اینکه کسی می گفت: ه
مرجان! عشق تو منو کشت!ه



_______

No comments: