Monday, September 1, 2008

Mansoor Khaksar

____________


Khusraw discovers Shirin bathing in a pool
from a Khamsa (Quintet) by Nizami
mid 16th century
Safavid dynasty
Opaque watercolor, ink, gold, and silver on paper
_____________
منصور خاکسار
آن سوی برهنه گی




آنچه در خطه ی خیال فرهاد
خود را
به نقش بست
چه بود؟ه

که پیش از آن
که در آینه ی برابر
صد نقش شود
و خواب او را بشکند
قاب قدیمی او را گسست .ه
چه صلای خوشی
می زند این مست
که عطر پیاله اش
پر و بال از عقاب می برد
مِی زده ای
تمام شب
از لذت و اضطراب
و پلکی فرا شده
از شکوه کوه

آه
تا آفتاب بر آید
مگر این دیده
راه به خواب می برد؟ ه




به چشم اندازی پیوسته است
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه عشق
که دیگر باز گشتی نمی شناسد
و چهار فصل‌اش
به خنکای صبحی دلپذیر می‌ماند
ه ه
نه پاییزش
بر حافظه‌ی تو
خزه می‌زند
و نه زمستانش
جوانه‌ای را دفن می‌کند.ه
آی ... کوهکن
بشکن... ! ه
ه ه ه ه این آینه را
که روبرویت به زشتی آویخته است
و زندگی را
به سفسطه‌ی تقویم‌ها می سپرد.ه
که این صدای
با عشق‌ بیگانه‌است
افقی ناخوش
که در رویای خفتگان می خزد
و کفن‌ها را
ه ه ه ه ه شب و روز
ه ه ه ه ه ه ه تازه می‌کند

ه

تنها تویی
که آنسوتر از فصول
ه ه ه ه ه ه ه ه می رویی
و چهار سوها را
ه ه وقتی که چشم به این سکون و مدار
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خو کرده است
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه فراخ‌تر می‌کنی
آفتابی که
از پلک‌های بلند تو می‌تراود
تنها گام‌های عاشق را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بر می‌تابد.ه
ه ه
و چه زیبا
ه ه ه به ابدیتی گمشده
ه ه ه ه ه ه ه ه ه راه می‌برد
تا تو را از هر صدای تهی جدا کند
هنوز ... !ه
چه انبوهی
درگیرِ تجربه‌ی شیرین‌اند
آنگاه که جامه را
به روشنی از خود برگرفت
تا جهان
عشق ورزی‌اش را
ه ه ه ه ه ه ه برهنه
ه ه ه ه ه ه ه ه تماشا کند




این بنا را
ه ه ه دست که باید خراب کند؟ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه شیرین!ه

وقتی که تو بی پروا
از خار و خاره می‌گذری
و زنهاری نمی‌پذیری از کس
تا عشق در ویرانی شتاب کند.ه
شاهدی
بر قله
فانوس بر می‌گیرد
و چهره‌اش
ه ه ه ه در موج مه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه بر افروخته‌ست
ای شبِ زنگی
ه ه ه ه ه با عشق بازی مکن
که ساعتِ بزرگ
اکنون بر آخرین اتفاق تاریخ
ه ه ه ه ه ه ه ه چشم دوخته است
و چشم جهانی یکدله با اوست
تا این عقاب
قله را تصرف کند.ه
و بند بند این بنا را
ه ه ه ه ه ه ه ه بلرزاند.ه
گامی پر صلابت از نزدیک
تا ضربه‌ی موعود
و ثبت نطفه _ خونی
ه ه ه ه ه ه ه خاک. ه

چه هلهله‌ی شادی
ه ه ه از بیستون می‌آید.ه
ببین شیرین!
ه
این دستِ توست
ه ه ه ه ه کز آستین فرهاد
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بیرون می‌آید.ه

به دست و
ه ه ه ه ه آستین
سی پاره از نقشی شیرین
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه تراشید
و در دهانه‌ی سنگی
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه نشاند.ه

آینه‌ای که
ه ه ه ه در زیبایی
ه ه ه ه ه ه می‌رست
درست
به گستردگی خورشید
ه ه ه ه ه و تاریکی نمی‌شناخت!
ه
باغ بزرگی از سیب و صبح و برهنگی
و قلب کوچکی
ه ه ه ه آنسوی بردباری
ه ه ه ه ه ه که در برکه‌ی آتش
ه ه ه ه ه ه ه ه تن می‌شست.ه





افقی روشن
ه ه ه ه ه ه ازپرنده و سوسن
و نردبانی بر آویخته از ماه
خرده ریزی از الماس
و صدفی ترکیده از چشم
بر پنجره ای بلند
و دستی تکیده و کوتاه
رازِ هزار ساله ای که
بیستونش پنهان کرده بود.ه
باهمان سادگی
که از زبانِ هر عاشق می گذرد.ه

سه برگ زخمی از صدای تاریخ
که تا ناکجا
مفاهیم آزادش را می گسترد
سه دانه گوهر جادو
سه پیچک همواره سبز
بر لوحه ای که نامِ پرندگان را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه رقم می زند
و از سه رکنِ جهان
ه ه ه ه ه ه ه ه می وزد
تا
ه ه ه ه "ع"ه
ه ه ه ه ه ه ه "ش"ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه "ق"ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه را
در انسان که سوی آخر این رکن است
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه مکرر کند.ه

ه
رم کرده بود
و یا مهار از دست شیرین
به هوای عشق
ه ه ه ه بر گرفته بود
به رقص گویی
ه ه ه ه که پر گرفته بود
سُرین و سینه
ه ه به قوسِ کوه
ه ه ه ه ه ه تارانده
و دُم مارگونه
از گره باد برگذرانده
طرفه شبدیزی
بر گردونه ی زر
که وهم از خاطر
ه ه ه ه ه وا گذاشته بود

و پا سبک از دایره ی بازی
ه ه ه ه ه ه ه فراتر می برد
انگار
انبوهی پلک و پر
از هزار کبوتر
پرنده ای که دیگر
ه ه به فرمان شیرین نبود
تا سر بر کجاوه ی خسرو
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه نهد
و در رکابش
ه ه ه پهلو چرب کند
چلیپایی سر افراخته ی هفت پرده ی عشق
که از صدای قدیمی خود
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه رمیده
و شیرین را به نظرگاهی تازه
ه ه ه ه ه فراخوانده است
هی ... ! ه
ای سمندِ وحشی
کدام تلنگرِ عاشق
تو را به این در
ه ه ه ه برگردانده است؟ه






______________

3 comments:

Anonymous said...

چه شعر زیبا یی...

Anonymous said...

چه تصویر زیبا و متفاوتی دادید از عشق...عمیق و در عین حال لای زرورقی از ابهامی آشنا...ممنون

azar kiani said...

سلام. چه فراغتی ...