Wednesday, October 1, 2008

Soroor Javan

____________


Stacey Steinberg, Nothing Grows Here, 2005

______________

سرور جوان



1

دلم برای خورشید تنگ شده بود
شب بود و مهتاب قهر کرده بود
می دویدم و خورشید را صدا می زدم
یک ستاره کوچک،ه
زمزمه کنان گیسوانم را کشید،
ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه" مرا دریاب!ه"ه




____________

7 comments:

Yashar Ahad Saremi said...

کلمه‌ها هم که به هم ساییده بشوند در آسمانِ زبانِ شاعر رعد می زنند و برق می‌اندازند. این کار در فانتزمای زبان تو اتفاق می‌افتد . گوش دوست دارد تو را بشنود و چشم دوست دارد ببیندآن جایی را که نشانش می‌دهی . در زبان تو جایی هم هست که نشانش نمی دهی . جایی که آدمی تویش خودش می فهمد یا حس می کند که چه خبر است و کلی ماجرا!!! این روند خیلی طبیعی و ناخوداگاه است و بر می گردد به جنس نگاه تخیل تو. یعنی خواننده ات هم کارت را می‌خواند و هم انترتین می‌شود. یعنی زمان در گیری خواننده و شعرت در قبال گوینده زمانِ خوش کامی‌ست که لذت را به اجرا در می‌اورد. در زبان تو ستاره و ماه که به این راحتی می توانند خیلی انسانی بشاند و کنش های انسانی داشته باشند به جا های تودرتوی دیگری هم خواهند رفت که من به آینده ی نگفته‌های تو خیلی خوشبینم. فقط در شعر دوم فعل می باریدند بنابه حس و اساس خود متن باید می شد می‌بارند!!! لذت خیلی بردم از کلمه‌هایت. موفق باشی!

Anonymous said...

این دو شعر را خواندم و برخود دیدم که نکاتی را متذکر شوم. اولین بار است که شعری از شما میخوانم و به همین خاطر اجازه ی نگاهی کلی به شعرتان را به زمانی وامی گذارم که با سبک و سیاق زبانتان بیشتر آشنا شوم...و اما در مورد این دو...
اول، به نظر می رسد که شما از حوزه ی داستان به شعر فرود آمدید. این را می شود از گوشه گوشه ی این دو متن کوتاه مطلع شد. استفاده ی بی رویه از افعال و روش خطی و اتمام کار در هر سطر و تنفس در جا جا ی آن ..اینها نشانه ی علاقه ی شما به نثر است، گو اینکه پیام شعر واضح و زیبا و انسانیست.
دوم اینکه در عین حالی که شما به افعال و استفاده ی آن در شعرتان علاقه دارید اما متأسفانه در کاربرد آنها و زمان شناسی دچار اشتباه می شوید . پرش های ناصحیح از ماضی ساده به استمراری و برگشت به حال...آن هم در گزارش کردن تنها یک اتفاق...می رساند که شما می بایستی روی جایگاه افعال و چگونگی استفاده آنها در شعر دقت کنید.
مثلأ این شعر در زمان "حال" شروع می شود:
...
اشک ها موج می زنند
ابر می شوند
و می باریدند ( بخوانید می بارند)
چشمانم خورشید شده بود ( بخوانید شد)
مهتاب روی پلک هایم می رقصید( بخوانید می رقصد)
خوابم که برد( بخوانید می برد)
در خوابم می درخشید( بخوانید می درخشد)
...
ودر زمان ها ی مختلف بی هیچ سببی می چرخد ...
...
سوم، چرا الزامن شعر شماره ی 1، باید در گذشته دور اتفاق بیفتد؟ زمان شعر، بی هیچ خدشه ای می توانست حال و یا آینده باشد...
با این توضیح که ، زمان حال در شعر، مأنوس ترین و اثر گذار ترین حالت فعل است ، مگر آنکه سراینده بخواهد هدفی نهایی در زمان را دنبال کندو در شعر نقل قول و یا نشانه گذاری کند
به هر حال شعر ها ساده و روان و بی غل و غش بودند و پیام انسانی به همراه...که زیبایی کارهاتان بود. با درود، منتظر خواندن کارهای دیگر شما هستم.

Anonymous said...

آقای طبیب زاده
شما مرا به یاد آخوندها می‌اندازید! تمامن درگیر فرع (خودشان می‌گویند شرع!). به جای باز کردن این رادیو و بیرون آوردن دل و روده‌اش تا ببینید آیا از خاذن‌های مورد علاقه‌ی شما در آن استفاده شده یا نه، روشنش کنید قدری برایتان بخاند! ندیدن اصل، کوری است. باور کنید. من کورم و می‌دانم! قدری کافکا بخانید. خازن‌های او هم چندان درجه یک نبودند ولی غوغا می‌کرد

آدمی که به امکان آزادی شما باور دارد

Anonymous said...

به گمانم زیر عبای این مرد کور مرد بینای با( شهامتی) پنهان شده است.

Anonymous said...

من معتقدم که باید از آقای طبیب زاده کمال تشکر را کرد . چرا که باریک بینی ها ایشان و نکات دقیقی را که در ساختار بیرونی شعر وجود داشت و بازگو کرده اند کمک بسیار زیادی به سراینده شعر خواهد کرد در آینده . و من فکر می کنم که بر خورد ایشان در مورد شعر مسولانه تر است از بر خورد کسانی که از سر مسامحه کامنتی به به کنانه بگذارند . چرا که تعریف کردن بدون دلیل تنها بستن راه شاعر به سوی بهتر شدن است.

Anonymous said...

آقا و یا خانم عزیزی که اسم مستعار "مرد کور" را برای بیان احساساتتان برگزیدید! و دوستان گرامی که به اسم " ناشناس" و یا در اینجا و یا هر جا کامنت می گذارید، با شما هستم! دلیل بودن شما در اینجا چند حالت دارد...
این که علاقمند به شعر هستید و اوقات خود را اینجا می گذرانید اما شهامت ندارید / یا برای ادای احترام به یکی از شاعران اینجا آمدید و باز هم شهامت ندارید / یا برای بی حیثیت کردن این بیچاره ها آمدید! که باز هم شهامت ندارید / یا خرده حساب شخصی با کسی دارید، ! که باز هم شهامت ندارید / یا توی رو در بایستی گیر کردید و پلو طرف را خوردید ولی از پشت میخواهید بزنید، ! که باز هم شهامت ندارید / یا از سر تفنن، راه گم کرده اید....که باز هم...شهامت ندارید / و یا اینکه فقط خواستید لوس باشید و لودگی کنید...که باز هم...
-----
هر دلیلی که داشته باشید برای خودتان محترم است. اما فکر نمی کنید زمان آن فرارسیده که هر شخصی مسئولیت کار ها و اعمال و سخنان و نوشته های خویش را می بایست بدوش کشد و صادقانه نظراتش را اینجا بنویسد با نام محترم خودش؟ تا چه زمان می بایست تنها گوش و دهانمان در مدرنیت سیر کند اما تا کمر در سنت ها و بدعت های پوسیده غوطه ور باشیم؟ در کجای چه فرهنگی آدمها اینگونه از زیر بار مسئولیت آنچه به زبان می آورند و یا مکتوب می کنند در می روند ؟
چه زمانی یاد خواهیم گرفت که به تفکرات خودمان لااقل پایبند باشیم . اگر تصور می کنیم که درست است دیگر دغدغه ی پنهان شدن چیست؟ ...پس ترس ماسک برداری از چیست؟
این معضل دنیای مجازیست که آدمها ، آن من ِ واقعی شان را ، بر طبق مناسبات اخلاقی و قانونی و انسانی نمی بینند و در نقش کسی دیگر، می خواهند حرفشان/ کارشان را ترویج دهند. اما به چه قیمت ..؟ این عده متأسفانه هم خدا را می خواهند و هم خرما را...یعنی هم می خواهند خوشنام بمانند و از کسی مواخذه نشوند و هم اینکه دشنام بدهند هتاکی کنند توطئه کنند مسخره کنند و حیثیت انسانها را زیر سوال ببرند...آیا به این سبب نیست که این ها خودشان هیچ کاری در خور توجه ندارند و بودن دیگران و تلاششان برای این عده قابل تحمل نیست و به همین دلیل دیگران را به سخره می گیرند و پاپوش می سازند؟
فکر می کنید از چیست که بیشتر وبلاگ نویسها و سایت های معتبر، کامنتدانی خودشان را بسته اند و یا بعد از چک کردن آنلاین می کنند؟ بله! زیرا آن ها برخلاف شما، در مقابل نویسندگان مسئولیت پذیر هستند و برای اینکه حیثیت کسی به دست مشتی ابله خدشه دار نشود ...خود سانسوری می کنند...حالا دلتان خنک شد..آقا و یا خانم ...هر که هستی! پس مقصر سانسور و اعمال فشارها به نوعی برمی گردد به مریض های جامعه...
عزیزان توصیه ی من به شما:
اگر به صورت ناشناس و یا اسم مستعار اینجا و یا هرکجا تشریف ببرید و کامنت بگذارید، هیچکس شما را جدی نمی گیرد. چون آدم ها ابله نیستند که به کسی گوش کنند که جرأت معرفی خودش را ندارد...شما خودتان بودید باور می کردید؟؟ نه؟ باور می کردید؟ پس شما آب در هاون کوفتید و وقت عزیز خود را تلف کردید. ////// باید یاد گرفت چگونه می شود بالا رفت...نه اینکه یاد داد چگونه می شود پایین رفت!!! والسلام
- - - لطفن فحش های خود را به آدرس زیر برایم ایمیل کنید. قبلا سپاسگزارم.
- alirezatabibzadeh@yahoo.dk

Anonymous said...

آقای کور! اولأ خازن را با "ز" می نویسند و آن اشتباهات لغوی شما که هیچ نیست به جز دلبری های ناشیانه. زمان این دلبری ها و جلب توجه کردن ها گذشته...و این متاع دیگر دمده شده...از خواب خرگوشی بیدار شوید ..دست خود را بشویید ...غربیل خود را آویزان کنید و به گوشه ی خلوتی در آیید و زار زار به حال خود گریه کنید و به دنبال علت این بگردید که چرا از کودکی مورد توجه نبودید...شما هم کمی کتاب روانشناسی میل بفرمایید با سالاد انسانیت.... همین شما و امثال شما به سانسور های ناخواسته و خودسانسوری مطبوعات دامن می زنید...در ضمن ترس شما از چیست برادر..شین؟