Thursday, January 1, 2009

Minoo Nosrat




مینو نصرت


دلها هم صدا می خوانند
دست ها هم آهنگ می نوازند
آب می شود
قندیل ها
وبدن سپید بوم
با آسمان یکی می شود
انگشتانم رها
اسبی شیهه کشان عبور میکند
حادثه ای که گونه ی گلها را سرخ می کند

تاریکی که می رسد
خود را بر میدارم
آهسته از پله ها بالا می روم
دراز می کشم روی بستری که
نیمی از آن را ماه پر کرده است
نیمی را خورشید


____________

2 comments:

Anonymous said...

زیبا بود. کارهای مینو همیشه بر بستر اساطیر نفس می کشند. تجمع اضداد: خورشید و ماه. اگر حضرت یونگ تشریف داشت احتمالا اسمش را می گذاشت
Mysterium Coniunctionis

Anonymous said...

سلام عزیز. . مینو جان در سطر اول منظورشان (دلها آواز میخوانندیا ...)شعر قشنگی ست . ممنون