Wednesday, April 1, 2009

Hooman Nozhat

__________



Haiku / Elías Moro Cuéllar
____________

هومن نزهت




سِحر آيينه



وقتي که رفتي و غبارت
ابر مدام قلب من گشت ،ه
ابري تر از هر آسمان تيره گشتم.
گشتم به دنبال صداي نبض تو
رگهاي خود را
ديدم که يک دريا کويرست
و لحظه هايم
در پنجه هاي يادهاي تلخ اسيرست

يک ريشه در قلبم بجا مانده ست و آنهم
از بوستان ياد تو باقي ست و
اينک چه پير ست !ه
در کنج قلبم گوشه گير ست

وقتي که در آيينه دقت مي کنم من
در يادهاي پاره پاره
چشم ترا پر سبز مي بينم دوباره
آنگاه مي آيم بسويت
ومي نشينم روبرويت
اينجاست که
يک پرده بين چشم من وايينه
ظاهر مي شود باز،ه
يک پرده ي سيال و نمناک
و يک صداي پاک
با ريشه اي در آسماني پاک تر زينجا
وريشه اي تا عمق بي آغاز،ه
سر مي دهد آواز:ه
اينک غبار رد پاي او
بر روي سر ديريست برفينه ست
آري !ه
اين سحر آيينه ست ...ه




زمستان 68 - تبريز

________


No comments: