Wednesday, July 1, 2009

Mahmoud Darwish

____________



محمود درویش
_______________
فارسی : آزیتا قهرمان



تکمیل کردن توان تحلیل رفتن است





زمان پرواز کرد و رفت

من با او نرفتم
گفتم بایست هنوز شامم را نخورده ام
دارو هایم را برنداشته ام
وصیت ام راننوشته ام

قرض هایم را به زندگی نپرداخته ام
گرسنگی مرا که دید
انجیری به من داد
برهنگی ام را که دید
با ابری پنبه ای مرا پوشاند
دید که در پیاده رو می خوابم
گذاشت مثل ستاره ای در سینه اش بخوابم
گفت مرا بشناس و ببین که در انتظار توام

از زندگی تشکر کردم
که یک هدیه بود ، یک نبوغ
باشکست هایم یاد گرفتم
زندگی را فراموش کنم
تا بتوانم زندگی کنم
مرگ راه را باز کرد و گفت
از یاد مبر من برادر او هستم
گفتم مادر تو پرسش پیچیده ای است
بی هیچ ربطی به من
مرگ از زبانم پرید و رفت
تا به کار هایش برسد


زندگی می زید
وقتی بازی کنان در باد می بینمش
خندان غریزی و بی دروغ
عاشقش هستیم و عاشق ماست
وقتی ستمگر است یا مهربان
وقتی برده است یا ارباب
سرنگون می کند
بی قطره ای اشک برای کسی
وقت ندارد
شتابزده مردگان را دفن می کند
و می رقصد مانند جوانی زیبا
اب می رود و کامل می کند
کامل می کند توان اب رفته را
و حافظه ، فراموشی واضح است

اما من با زندگی بازی کردم
انگار توپی و یا بلیت بخت آزمایی
بی آنکه بیندیشم به رازش
زندگی چیست ؟ه
پرسیدم
چطور می خواهم پر شوم
چطور از من پر خواهد شد
وقتی می بینم
مرگ مرا در آرامش و آسودگی رها می کند
منتظر لحظه مناسب ماندم
هر روز گفتم
می خواهم امروز
همه خودم را وقف پرسشی کنم
درباره زندگی
اما هرگز وقت نشد
زمان فریبم داد ،غافلگیر ماندم
پرید، راهش را گرفت و رفت



___________

No comments: