Saturday, August 1, 2009

Jamshid Meshkani

_________




Manuel Alvarez Bravo
______________

جمشید مشکانی




روبروی من ،در این قطار آخر شب
زنی نشسته است ، شاید زنم
با نگاهش _ کبود_ ه
چیزی از بورخس را به زبانی شمالی می خواند
با بارانی اش _ سفید_
من به فارسی خیال می ورزم
از هوس تند کف دستم زیر گرمای شاشش _ او _ ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه چه می تواند دانست؟ه
در این تحرکی که هر تکانش را دزدیده از حکومت سکوت
ه ه ه از بوی ماهیانِ خام کس می لرزند دو پره ی بیچاره ی بینی م
سوز فرو _ شبیه شدن
زیبا شدن در او
شور عروج تا اندرونه ی خدا به چه تواند مانست؟ ه

در ایستگاه پیشین ترکم گفته اند
ه ه ه ه ه ه ه زنم ، خدا و بورخس
در کرم خوردگی های زمین
توازی آهن ادامه دارد


از سنگنبشته های تنگستانی ، جمشید مشکانی ، چاپ اول، پاییز 1372 ، استکهلم


_____________

1 comment:

و. م. آیرو said...

یکی از سه چهار شعر درخشان جمشید مشکانی و یکی از بهترین شعرهای مهاجرت است این شعر، اما آن شعر کوتاه و پرمغزی که ملکه‌ی ذهنم شده است و هنوز هم گاه و بی‌گاه ـ ناخودآگاه زمزمه‌اش می‌کنم: در این جهان فقط دو چراغ می‌تابید / یکی چراغ خانه‌ ی تو بود / به دیگری نمی رسیدم هرچه می رفتم