Saturday, August 1, 2009

Nosrato lah Masoudi

____________


Constantin Brancusi
Sleeping Muse I1909-1910

______________________

نصرت الله مسعودی


نُت گام هایت را کسی می نویسد!ه



کی این صدای مرده است
که به گوش می آید اما
خیلی آن سوترازخیال؟
ه
کی مرا مُردانیده اند
که ازهرچه با نازهای تونسبتی داشت
و روشن بود مثل عاطفه ی آبهای
سردرپای درخت
اینگونه دورافتاده مانده ام.
ه
بازارِغریبی است
وتا که بارَت سنگین تر نشود
هیچ را
خالص ترازهرکجا بارَت می کنند.
ه
هرجایی ام
مثل بازی ِ تریبون ِ بازاریان
اگرشوخی ام گرفته باشد که
سال هاست
ماه می گریزد ازاین پنجره
و قطارها
سوتهای هزاره ی عبور شان را
ازاین ایستگاه پنهان می کنند
و بام خانه ها
ازبی اعتنایی بارانهای دورترایستاده
با لبهای بی ترانه می میرند.
ه
کدام مرده خویش را
می تواند به یاد بیاورد دراین بازار
اگرکه لای رمانی بی جواز
ویا دفتر ِشعری ممنوع نمرده باشد!
ه
نکند این همه ممنوع
مُهرنازهای تورا به سینه دارند
یا ازجعل مدرک های دست ساز
روی کاغذ های گلاسه چکیده باشند.
ه
من که بین شک ها یم وقت شک کردن ندارم
ویقین هایم از صبح ِنوروز
بیش تر برق می زنند که
درآن پسکوچه های راه رفتنها ی اردیبهشتی
نُت را
تنها می بایست ببینی
تا خیابانها بی ملاحظه سر به کوچه بگذارند
و با گور ِپدرهرچه ضرر
درشلوارو نازِ پاشنه های توخیره بمانند.
ه
بی تردید تشویش اذهان عمومی
باید کار ِیکی ازاین دو باشد
و گرنه
مرده که دروغ نمی گوید!
ه
راستی من کی مرده بوده ام
که تصویرت خاک چشم هایم شده است
و وسوسه ی آن طره ی سیاه
سالهاست در من آفتابی نمی شود
وصدای فاتحه های نخوانده
کنارِگریه های گور های بی شمارم
این چنین شباهت به جمله های قیچی شده دارد.
ه
مگرچه رنگی پیدا کرده ماه
که می گویند محاق
تورعروس های دربه درشده است
که می گویند آن پرسه
درپندار ِآبی
روی شاخه های نرسیده به پاییز
به جامه های هزاربارشسته می ماند که
دیگربه درد ِهیچ قراری
حتا درپسکوچه هایی
یایین ترازحلبی آباد های هرکجا ی این ناکجا هم نمی خورد.
ه
من
درکدام قطعه ی آشوبهای بی صدا مرده بوده ام
که نشود تاریخ رفتنت را
روی یکی ازگورهایم بکَنند
و یا درنوشته ها یی که سوخت وُسوز ندارند بنویسند.
ه
انصاف نه چیز بدی بود نازنین
کاش گفته بودی
بر خاک ِاین گور آخری
با نم نم باران چیزَکی بنویسند
تالااقل ...تا لااقل ...هوای گریه
در دل این خاک
تازه بمانَد!
ه
تا فروغ * دوباره دستانش را
در نم این خاک بکارد.
ه




ه* فروغ فرخزاد
________________

No comments: