Tuesday, September 1, 2009

Abdulla Pashew

____________



عبدالله په شيو

شاعر کُرد _ اربیل ،عراق

_______________


فارسی : بابک صحرانورد



نیمه شدن


در چشم تو – آغاز بهار است
در چشم من – چلّه ي زمستان
در زاري تو – خوشي لبريز است
در زاري من – غم زانو زده
نيمي از من با تو
چون خاكستري سرد و مرده است
نيمي ديگر
به پاس عشقي ديگر شعله گرفته .

برلين 1982
___



عقاب و درخت

بسيار وقت ها، تو مي خواهي
گياه و بوته و درخت باشي
كجا جوانه زدي،
ه
كه آنجا ريشه بگيري،ه
بسيار وقت ها،ه
تو مي خواهي عقاب باشي،ه
تا آنجا كه نگاه مي بيند اوج مي گيري
تا بلنداي آسمان
در جستجوي درخت و دريا
كدام كوه دور است ...
ه
كدام گون بلند است ...ه
با بال شهپر بر آن مي گذري
دوست دارم مثل تو باشم:
ه
رگم ريشه ي درختان باشد،ه
بلند پرواز چون عقاب.ه




__

اميد


هنگامي كه
آن بالاها، در قلّه ها
كولاك و سرما در درخت ها و بوته ها بیداد می کند،
ه
غم نخور –ه
از ريشه، در درّه ها،
ه
گياه تازه و غنچه دار می روید.ه


ترابلس – 1988



_


به یاد یک شبِ زمستانی
۱۹۷4- ۱۹۷3


شنیده ای برف
آتش بزند شبی خاموش را،
ه
پیرهنی از گل بدوزد برای شب،ه
عطر خوش خون را به جوش آرد؟!ه
خاطره ای این چنین را به یاد دارم:ه
شب سردی از چلّه ی زمستان بود،ه
در گوشه ای، که بستر زمین و سقف آسمان بود –ه
با شعله ور شدن آزار دو جسم درهم تنیده
برف نیمه شب به چمنزار و میهن آفتاب مانند شده بود!ه

هلسینکی – 2006


1982



_____________

No comments: