Tuesday, September 1, 2009

Leila Nouri Naini

_______________


Konya - Mevlana Muzesi
__________________

لیلا نوری نایینی




هنگام عبورت از پنهانی ترین لایه های ذهنم
ه-آنجا که تنها خدا و فقط او-ه
در لحظه های پیوند عشق و آغوش به آن سر کشیده بود
آفتاب سر می زند
خورشید گر می گیرد
و من آفتاب پرستی خجول خواهم شد که
از سرنوشت محتومم تنها با تو حرف می زنم
و آنقدر می گویم که از بیش گویی ام
مهتاب می شوی و من
که پلنگی بی رحمم در پوست تن
پنجه هایم را در گوشت شب فرو می برم
و ستاره ها را صد تکه می درم
از تو لبالب می شوم
و شعر از من کام می گیرد
و لحظه های بی تو بودنم
به سال های پر اضطرابی بدل می شوند
که داستان امروزم را رقم می زند
من از دور شدنم از تو حرف می زنم
و از بی مهری های تو.
وقتی چکه می کنی بر خستگی تنم
و رگ هایم را به هم می بافی
هر چه پروانه روی زمین هست
دور سرم پر پر می زند
من از تمام زن های این شهر عاشق ترم
و باران هر شبه ی چشمانم را تنها نثار تو می کنم
که از سر بی میلی به خمیازه ای بسنده می کنی
من از بی تو ماندن با تو می گویم
بیداری هنوز؟؟؟ه



__________

1 comment:

Yashar Ahad Saremi said...

کار خوش و براقی ست لیلا. دست ت درد نکند