Tuesday, September 1, 2009

Nosrato lah Masoudi

______________



Henri Cartier-Bresson-Srinagar, Kashmir, 1948
__________________________

نصرت الله مسعودی


برای محمد مختاری




رفته بودم بوشهر. به عادت دیرینه ازدکه یی روزنامه خریدم.و خواندم که تو گم شده یی! چشم در چشم ِ مه گرفته ی غروب و دریا بود که می گریستم. تورا خوب می شناختم که گم شدنی نبودی . می گریستم و نامت را هرچه ظریف ترازروزنامه جدا می کردم تا ترانه دریایی اش را با موج ها بخواند.ساعت ازنیمه شب گذشته بود که صدای موج وآوازکسی از دور دست ِساحل و دریا مرا به دفتر دنیای سخن برد. بازشانه هایم هق هق شان را ازسرگرفتند... خیلی سال گذشته است اما می دانم سالها از تو نمی گذرند. وتویی که از تمام سالهای نیامده خواهی گذشت.اصلا به قول محمد علی سپانلو " نام تمام مردگان یحیاست"ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه هه ه


تو را گم کرده اند




كنار اين درياي با ماه مهربان
و موج هايي كه تا ماهي بخواهد
پاورچين مي گذرند
ميهمان نوازي اين شب بوها
چه نهايتي مي توانست باشد
اگر در عصر و روزنامه نخوانده بودم
كه سه روز است
تو را گم كرده اند
و همسرت
كه مي داند همه خيابان ها تو را مي شناسند
تنها از شيوع ِ طناب و چاقو مي ترسد
كه اين روزها
روي پوست لكه مي شوند
و دل را
كه به گُلي خوش ست
ساده به گِل مي نشانند.ه
كنار اين درياي با ماه مهربان
افسانه ی اين موج ِململ پوش
و فانوس ستاره يي
كه به دست دارد، می توانست
هزار پري سرگردان را
تا اين ساحل نقره پاش بکشاند
مي شد براي تماشاييان فردا
بر صخره هاي تر
انحناي دامني را
تصوير كرد
كه از التهاب رقص
تب كرده است
و سر بر كشاله ی خاطره يي
بي صدا مي سوزد.
در ميهماني ماسه وُ ماهتاب
كنار اين گوش ماهي ها
كه امشب
جز به ترنم اقاقي و
طنین شب بو
گوش نمي كنند
اين تخته سنگ
چقدر شنيدني بود
اگر مي دانستم فردا
چشم در چشم تصوير تو
دل و روبان مشكي را
گوشه آن قاب نمي آويختم
و تا انتهاي اين پاييز
زير پر ِ كلاغان
حسرت ِمشتي آسمان آبي نداشتم .ه
نه ، نه ديگر
اين دريا
و آن فانوس بي سوي خفته در پس اشك
تابوت و شمعي ست
كه شبانگاه
به گورستان گيس هاي بريده مي رود
نه ، نه ديگر
اين ململ موج
كفن گريخته از گوري ست
كه مي خواهد
خود را دوباره به مقتولي بپيچاند
كه تا خونش
در گوشه ی آسمان گل كند
از طناب دار بالا رفته است .
آه !ه
آه كه باز خبرها
بوي كافور گرفته اند
بوي نم و ناي بي نغمه چاه هاي بي کبوتر
و من مجبورم
به احترام دوستاني
كه تند وُ تند گم مي شوند
تا شعرهاي فردايي كه نمي دانم
گيسوي تو را
در نوبت بگذارم .ه





بوشهر 15 / آذر / 77

_____________________

No comments: