Sunday, March 1, 2009

Rendan March 2009

_______

Robert Rauschenberg
Robert Rauschenberg
Monogram 1955-59 /Freestanding combine /Moderna Museet, Stockholm
______________


رندان / مارچ 2009






  • مُتلی در کُرپس کریستی


    عباس صفاری

    به یاد چارلز بوکافسکی که خودش را در اتاق هیچ مُتلی دار نزد

    همه ی نوشته





  • هفتگانی

    فیروزه میزانی

    مباد تدفین ما بی ما

    همه ی نوشته





  • در حاشیه جنگی نابرابر

    هاشم خسروشاهی

    این فرار به درون است از فاصله های بی نهایت نزدیک یا دور

    همه ی نوشته




  • بچه که بودم

    مینو نصرت

    یک نفر در من تیر باران می شود

    همه ی نوشته




  • در گفتگو با ابر تلخ و تار

    رضا مقصدی

    وقتی خبر مثل تبر بر ما فرو بارید

    همه ی نوشته




  • آن سوی برهنگی

    منصور خاکسار

    این زبان می باید بریده باد

    همه ی نوشته





  • زنگ

    آذر کیانی

    قبر زنگ می خورد

    همه ی نوشته





  • کاپادوکیا

    حسن صفدری

    هیچ کس در این جهان پهناور تنها به آبشار نرسید

    همه ی نوشته




  • عروس کوچک

    علیرضا طبیب زاده

    زمانی دیگر، هنگام عاشق شدن

    همه ی نوشته




  • لب هایش

    حامد رحمتی

    نمی توانم شرح بدهم

    همه ی نوشته



  • خورشید من کجاست

    منصوره اشرافی

    تمام تاریخ را دویده ام

    همه ی نوشته




  • موج ها

    آرش نصرت اللهی

    مفهوم سختی ست

    همه ی نوشته





  • سال نو

    شاهرخ ستوده فومنی

    منتظران مرگ

    همه ی نوشته




  • آروغ

    عبدالصمد آبروشن

    خودم را به لجن می کشم

    همه ی نوشته




  • غربت

    سرور جوان

    یکدفعه
    پلکم می پرد


    همه ی نوشته





  • تاکسید رمی

    کروب رضایی

    اره ای در جنگل چهچهه می زند

    همه ی نوشته






  • محمد خورشیدی

    هر جا جویی به جویی رسیده ، رودی شده ا ست

    همه ی نوشته




  • چند متن از کتاب « کتاب مشاهیر»ه

    و.م آیرو

    مایاکوفسکی رفت که انقلاب کند و لنین خود کُشی

    همه ی نوشته



  • جَبر نامه ه

    لیلا فرجامی

    ما ماهیانی که از آسمان ریخته اند


    همه ی نوشته




  • اولین های من خطرناکم ...ه

    مجید نفیسی

    این از «اولین های من». اینک تو بگو، اولین هایت کدام هستند؟ه

    همه ی نوشته




  • بارماق آراسی باخماق بو دونیایا

    علیرضا سیف الدینی

    بیز باریشماز اولدوق باریشمادیق

    همه ی نوشته




  • Valentine

    Yaşar Ahad Sarami

    İndi ay çeşmeli öpüşenşen Yar

    همه ی نوشته




  • کجاهای کهربایی

    آرش توکلی



    همه ی نوشته



  • ___

    Nazim Hikmet

    از وقتی که من زندان افتاده ام تا به حال

    ناظم حکمت _ یاشار احد صارمی

    همه ی نوشته



  • ___

    Bob Perelman

    چین و ماچین

    باب پِرِلمِن - یاشار احد صارمی

    همه ی نوشته



  • ___




    György Ligeti

    Ten Pieces for Wind Quintet

    همه ی نوشته





  • Jaap Blonk

    Ursonate

    همه ی نوشته




  • Brion Gysin

    "I am" (1960)

    همه ی نوشته




  • Louis Zukofsky

    "Come Shadow, Come" (1960, 1966)

    همه ی نوشته



  • ______


    پشت صحنه‌ی رندان



  • رود و رباب و فغان






  • قوانین و لطفاها
    __

    لطفا با اسم خودتان نظر بگذارید.رندان از انتشار نظرهایی که به صورت مستعار یا گمنام نوشته می شود دوری خواهد جست.لطفا در حین منظور و نظر ، به خود شعر و نوشته بپردازید.میدان نظر را شخصی و عاطفی نکنید. لطفا ترجمه هایتان را همراه با اصل و زبان مادری آن یا این شاعر یا نویسنده برای رندان بفرستید. لطفا ...ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه




    _________


    Mahmoud Darwish

    _____________




    محمود درويش
    _____________

    فارسی : آزیتا قهرمان




    زمان ویران



    زیرا هیچ کس در وقت موعود نمی آید

    زیرا انتظار مانند نشستن در تابه ای داغ است
    عقربه ها ی ساعت مچی را بیست دقیقه به عقب برگرداند
    تا عذاب انتظار را تسکین دهد
    همه چیز فراموش شد
    اما وقتی زمان را ویران کرد
    هرگز سر وقت به چیزی نرسید
    با کیف سیاهش در ایستگاه می نشیند
    منتظر قطاری که هرگز نمی آید
    بی انکه فکر کند که قطار به موقع رفته است
    بر طبق اعلان قبلی
    و این خود اوست که دیر آمده
    نومیدانه به خانه بازمی گردد
    کیف سیاهش را باز می کند

    همه ی چیز ها را در کشوسرجایش می گذارد
    مثل وقتی از سفر باز گشته ای
    با تشخص از خودش می پرسد
    چرا مردم به زمان احترام نمی گذارند ؟ه

    تا وقتی مرگ در می زند
    می خواهد بیاید و ملامتش کند
    چرا بیست دقیقه دیر آمدی ؟ه

    او خودش را در حمام پنهان کرده
    و در را باز نمی کند برای کسی
    انگاراو در آنجا مرده است .ه

    _____________

    Hooman Nozhat

    _________



    España 1939-1975 - Juan José Ruiz Fernández
    _______________

    هومن نزهت






    طرح



    1


    دريای قلبم طوفانی ست
    و وجودم
    در اين طوفان
    ذره ذره محو می شود

    2

    اينک
    من پشت يک باغ
    نشسته ام
    اينک
    در انتظار يک باغ
    نشسته ام
    و جوانه ای
    از خوی غم هايم
    آب می نوشد.ه


    3

    با تو گفتم :ه
    ای هميشه در تکاپو
    ای دل !ه
    چگونه بخوانم را
    با تو بمانم را ؟ه

    گفتی :ه
    من در زلال آفتاب
    به انتظار نشسته ام


    4

    من
    شب ترين لحظه های غريبی خود را
    به پای تو
    زمزمه خواهم کرد
    تا
    قربت نگاه بارانيت
    نسترن های دوستی را
    طراوتی نو بخشد

    فرياد انتظار
    تا ابديت
    به سوی توست
    ای
    هميشه جاری ! ...ه


    __________



    Abbas Saffari

    __________



    Img of CHARLES BUKOWSKI
    __________________

    عباس صفاری

    مُتلی در کُرپُس کریستی *ه


    به یاد چارلز بوکافسکی که خودش را در اتاق هیچ مُتلی دار نزد





    نیمی از شهر را اُتوبان ها
    به خارج از محدوده برده اند
    نیمه ی دیگرش
    دارد کپک می زند کنار خلیج


    سرسرای مُتل
    تنگ از بوی سیگار است و موکت مرطوب
    یک لامپ کوچک چل واتی
    که از راه پله فقط پاگردش را روشن کرده است

    اتاق بیست و پنج
    بی پرده است و پر از جانب احتیاط
    دیوارها مثلا سفید
    سفیدِ مایل به زرد ه ه ه ه یا زردِ مایل به سفید
    بر دیوار روبرو
    تابلوی قایقی دَمر در باران
    یک تخت خواب کابوس جویده در وسط
    یک صندلی بی وسوسه ه ه ه ه ه کنار پنجره
    و میزی با کشوی نیمه باز
    که انجیل جلد سیاهی می درخشد در آن
    ه( قطعا هدیه ی یک شرکت بازرگانی در نیویورک)ه

    مُتل دار می گوید ه ه ه ه ه شبی شانزده دلار
    و من فکر می کنم انگار
    کسی می خواسته خودش را
    در دود آخرین سیگار
    بر این پنکه ی سقفی دار بزند
    اما کار مهم تری پیش آمده است .
    ه



    _


    ه* - کُرپُس کریستی : نام اسپانیایی یکی از شهرهای تگزاس به معنی نعش عیسی
    _______________

    MUSPO


    Muspo


    The book of the birth of Iskandar
    _______________





  • راز و نیاز_ مناجات افشاری


    صدا: محمد‌رضا شجريان

    Shajarian




  • ___


    Yara Yalvara Yalvara


    صدا: سیماره ایمانوآ

    Simare Imanova







  • ___


    آب حیات


    صدا:پریسا

    Parisa





  • ___________

    Firoozeh Mizani

    ____________


    Cashmere Kaftan
    ___________

    فیروزه میزانی

    هفتگانی

    شنبه


    دریا که می وزد
    با علف و کف
    ه ه ه بُرّه بُرّه
    خط می کشد
    آنجا که بوده ام

    بَرَدم اگر
    برگردم
    با گِرده های مروارید.ه


    یکشنبه


    از چشم که می گذری
    دقیقه ای ست
    در بناگوش می تپد
    دلا!ه
    به بازوان ستاره می مانی
    نه گشت می زنی
    ه ه ه ه ه ه ه ه نه می مانی.ه


    دوشنبه


    چنانم میان دو بغض
    که اردیبهشت در پر مرغان
    از آن گذاره ی نمگیر
    ه ه ه خیسم و دامنگیر
    و جوانه ها را
    به گردن خاک است
    ه ه ه ه کفن و دفن .ه


    سه شنبه ناف هفته

    گذر
    بی هیچ رد پا
    هزار گذر

    نیمروز
    می آغازد حواسم
    باردیگر.ه

    چهار شنبه

    رفتم
    بخوانمش
    به همین ظهر بی همتا

    نشسته
    ه ه ه بافته
    ه ه ه ه ه
    گیسوش

    با نیل و
    زعفران

    نباشد هیچ کجا
    جز همین اتاق.ه

    پنج شنبه


    پلنگان

    هی می شوند

    سمت آبخور

    گهواره ی مرگ را جنبان

    غروب
    تن می زند
    به خیزاب ها
    خون آهو.ه



    جمعه

    مباد
    تدفین ما
    بی ما

    بر همان پله
    گرد می آمدیم
    رفقا

    نگاه!ه
    سایه هامان ایستاده اند
    سیاه.ه



    _______________

    Hashem Khosroshahi

    _____________


    SAYAT NOVA (El color de las granadas) Sergei Parajanov
    _________________


    هاشم خسروشاهی



    در حاشیه جنگی نابرابر

    جنگ نابرابری است

    این را بر حواشی خود بنویس: تاریخ سبز صدای تو بودم

    در کوچه های تو کمین کردم ه ه ه ه ه عمری در فلاخن

    خواهم گذشت می دانم می دانم

    از شانه های تو خواهم ریخت ه ه ه شلاله های ناآرام شبانه ام

    دیوانه ام آری ولی

    روسپیان زبانم حرمت کلام می دارند

    پهلو به پهلوی تو می زنم ه ه ه بنادر ویران

    وگرنه تابوت هزار پا

    از اوج اعوجاج نگاه باید

    نفس ام در توه ه ه نفس نفسم در تو ه ه ه ه ه نفس در تو

    فرو ه ه ه بیرون ه ه ه فرو ه ه ه بیرون ه ه ه دهان ه ه ه فرو

    صداام در توه ه ه صدا در صدایم در تو ه ه ه صدا در تو

    فرو ه ه ه ه بیرون ه ه ه حنجره ه ه ه ه فرو

    جنگ نابرابری است ه ه ه ه پهلو در پهلو

    مرا دوباره به یاد بیاوره ه ه ه نگو! نگو!ه

    بگذارهمانجا بمانم ه ه ه نوک زبانت

    خراب خرابه های عجیبی ام نمی دانم

    یادم نمی آید ه ه ه وقتی آتش گیسوان تو می گذشت ه ه ه مرده فراموش شده کدام بندر تو؟ه

    نگاه کن!ه

    دست های من از جنس خاردارند ه ه ه ه مرزی ندارند

    چشمهای من پرچم شکست خورده است ه ه ه سوخته ه ه ه ه سیاهی اش دود خورده ه ه ه می بینی؟ه

    این سوختگی را هم در حواشی خود بنویس...ه

    دیوانه ام آری ه ه ه ه پهلو که می زنم به پهلوی توه ه ه ه ه بنادر ویران!ه

    شاید فردا

    شاید زمستانی دیگر در این جهنم

    در گلوی من دو کودک آتش گرفته می دوند ه ه ه همینک ه ه ه به سوی هم

    این فرار به درون است از فاصله های بی نهایت نزدیک یا دور

    بغلم کن ه ه ه ه سخت بغلم کن ه ه ه ه می ترسم!ه

    تو! فاتح جنگ نابرابر!ه ه ه ه ه فاتحانه بخند که میمیرم همینک در دهان تو

    این مرگ را هم در حواشی خود بنویس!ه




    ه1 مارس 2009، آنکارا


    _____________

    Minoo Nosrat




    Robert Rauschenberg
    Minutiae, 1954
    Freestanding combine
    ________________________


    مینو نصرت


    بچه که بودم

    لابلای شکوفه ها و گل های وحشی

    زنبور عسل روی شانه ام می نشست

    پروانه روی موهایم

    و

    گل می دوخت

    روی سینه ی خاک

    کفشدوزک پا به پای پاهای برهنه ام

    بزرگ تر شدم

    پژمردند

    شکوفه ها در گلدان

    پروانه ها در سپیدی کاغذ

    زنبور ها در کندو

    کفش دوزک ها هم منقرض شدند

    امروز با هر گلی که دستانت می چیند

    یک نفر در من تیرباران می شود



    _________________

    Reza Maghsadi


    MOHAMMAD EHSAI

    Calligraphy: MOHAMMAD EHSAI

    ________________

    رضا مقصدی

    در سوگ هادی اشکوری

    در گفتگو با ابرِ تلخ وُ تارِ «لاهیجان» ه


    با رفتنت ای گُل! ز گلدان گریه می‌کردیم

    در روبروی چشمِ باران گریه می‌کردیم

    در باغِ ما شادی‌ی شبنم‌ها تَرَک برداشت

    وقتی که رفتی، مثل گلدان گریه می‌کردیم

    با درد پنهانی که در جانِ جهان ماست

    از سرنوشتِ غمسرشتان گریه می‌کردیم

    جای تو خالی ماند در میخانه‌های مِهر

    بعد از تو ما با، مِی‌پرستان گریه می‌کردیم

    باغِ شقایق‌های توفان‌دیده می‌داند

    دیشب چرا تا صبحگاهان گریه می‌کردیم

    وقتی خَبَر مثل تَبَر بر ما فروبارید

    آهسته و پیوسته از جان گریه می‌کردیم

    باید کنارِ عاشقانِ تازه بنشینیم

    بی آتشت ما یک زمستان گریه می‌کردیم

    در گفتگو با اَبرِ تلخ وُ تارِ «لاهیجان»

    از جان وُ دل با یادِ جانان گریه می‌کردیم

    با یاد تو ای همنشینِ دلنشینِ چای

    با خاطراتِ سبزِ گیلان گریه می‌کردیم



    01 دسامبر 2007 10 آذر 1386

    ____________

    Mansoor Khaksar

    ____________



    The Massage' by Bernard Debat-Ponsan, French. Oil, 1883

    ______

    منصور خاکسار

    آن سوی برهنگی

    ۷



    این پلاس پوش کیست؟ه
    روزان
    سایه بر ستونِ کسرا
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه می زند
    و شب
    آوازش
    ه ه ه به خیره
    تاجداران را می آزارد
    فراشده ای از کوه
    که بر هیچ دامنه ای اش
    ه ه ه ه ه ه آرام نیست
    و از تیغ سحر
    کتف به آفتاب می دارد
    تا شیرین را
    ه ه ه ه ه ه به هم صحبتی اش
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه فرا خواند.ه
    کیست این ؟ه
    که به هر راه
    ه ه ه ه ه رخ بر رخ ماه
    ه ه ه ه ه ه ه می نهد
    بی آن که چشم زخمی بیند
    و بی هراس
    از عقوبتِ خسرو
    خود تقدیر خویش را
    ه ه ه ه بر می گزیند
    ه- نه ... ! ه
    فرو گفتِ این گستاخی را
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هم
    ه ه ه ه نمی توان بخشید
    که بود این بنا را
    ه ه ه ه ه ه ه تنها، ترسخوردگی ها
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه تضمین می کند
    حریمی که هیچ دراز دستی را
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بر نمی تابد
    و عشق
    ه ه ه کالایی منحصر به اوست!ه
    این زبان
    می باید بریده باد
    اگر یادی چنین
    ه ه ه ه ه ه از شیرین می کند.ه


    ____________

    Azar Kiani

    ___________



    Aurelio Amendola’s photograph of Michelangelo’s sculpture “Pieta.”
    ___________

    آذر کیانی


    زنگ


    مگر به قبر كسي زنگ مي زند
    به مرده يي كه مرده نيست زنگ ؟ه
    كه خورشيد به همسايه داده است
    تلفن به مبل هاي وراج
    وكتابخانه اش اينترنت بي سايت
    قبر زنگ مي خورد
    الو
    الو
    كر اگر مرده نداشته باشد
    اين مرده اگر موبايل
    الو.... ه


    ___________________

    Hassan Safdari



    Museum Hotel - Üçhisar
    ______________


    حسن صفدری

    کاپادوکیا*ه
    1384


    ه1.ه

    هم آغوش می مانیم شبی در کِیو **ه
    با دیوارهای خاکستری اثیر گویش
    گوش به آوای مسیحایی سِهره ای
    که صدایش را
    در دالان های مقدس
    صلیب وار پرواز می دهد

    * Cappadocia
    ** Cave



    _________



    ه2.ه

    پس از تاریکی
    هنگام چاشت
    به دودمان خود باز می گردیم
    چِگالیِ قلب هائی را اندازه می گیریم
    که بیرون از حریم سکوت
    هرگز نتپید

    تو از ژرفا شیب ناگفتنی ها می آیی
    بی که خیالت در من بزید


    _______

    ه3.ه


    پذیرا باش ! ه
    شهر وارونه آرمیده بر خاک
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خوش را

    نیای تو چکاوک است
    بیا وُ بر این خاک تهی
    که اکنون بر آن گذر داری
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه جنگلی رویان


    _________

    ه4.ه


    تندیس هایی که سر از خاک بر کشیده اند
    نماز وحشت می خوانند
    رو به قبله ی حیات


    بیست و سه ساعت دیگر
    به زلزله در زَلوَه * باقی ست
    دختر کُرد اهل گُؤرَِه مه **ه
    بساط دست فروشی اش را بر می چیند



    وحشت خوابیدن در شب های زلزله
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه چه زیباست!ه


    * Zelve
    ** Goreme



    _________


    ه5.ه

    این جا نام ها بر باد می وزد
    از تاک شراب می چکد
    خورشید پای کوبان و رقصان
    میان دره ی ائحلارا * ناگهان
    می ایستذ
    نگران تو
    دستان شنگ زده ات را بیدار می کند
    در این دم است که قدیس ها
    از دور دست
    در دهان تو می نوازند
    هم چون " آب که پیوسته سخن می گوید


    بی که کلامی را تکرار کند "* * ه

    * Ihlara
    ه** سطری از اُوکتاویا پاز


    _________

    ه
    6.ه


    آه ... کاپادوکیا!ه
    سرزمین سلسله های شقه شقه
    آواز مسیح
    در دل صخره ها یک سنگ شده است
    در کلیسای سِرپِنتس* ه
    جای انگشتان چه کسی هنوز
    بر جام شراب پیداست ؟ه
    نعناع و ریحان
    چگونه خود را نوشیدند و ُ
    در خود غرق شدند؟ه

    هیچ کس در این جهان پهناور
    تنها به آبشار نرسید


    * Serpents

    ____



    ه7.ه

    نارنج بُنان در انبوهی سِئاتا*ه
    گم شده اند
    کتابی از ابریشم
    بر آستانه ی کِیو
    به فال می نشیند
    زن فالگیر
    با سیمایی از تمساح
    چنان در گذشته ی خود غرق می شود
    که درخشش انسانی اش را باور می کنیم

    گرته بادهایی از طلا
    بر بُته های کاپادوکیا باقی ست
    این جا
    شبانه کولیان باکره
    بر جمجمه ی قدیس ها می رقصند
    کیست که ببیند وُ
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه فراموش کند!؟ه


    *Seata




    ه8.ه


    در کلیسای تاریک کارانلیک*ه
    در زُهدان مادرم
    نام خود را به یاد آوردم
    مثل کودکی که در دستش
    صدفی دارد و ُ
    نام مرواریدش را نمی داند
    ناگهان یادم می آید
    نام من مرگ است ! ه


    *Karanlik


    ????

    ه
    9.ه



    حالا
    گل هایِ آلبالو
    درشب
    آرام
    گیج می خورند
    و از خشکنای شاخه ها
    صدای وهم های ناشناس
    به گوش می رسد
    صدای عاج های مواج
    در برکه های روشن
    مرگ است که مرا صدا می کند


    ????


    ه
    10.ه


    اکنون برای آسمان
    نام های بسیار دارم
    از فراز دره ی ائحلارا
    که رود خروشان
    چون زنی عریان می پیچد
    و جغدی که بر کنگره ی کِیو
    چون کوکبی کهربایی
    به
    دار
    آ و ی خ ت ه است



    ____




    ه11.ه


    شب را به خاطر نخواهم آورد
    همین شبی که خورشیدش را کشت
    و طعم روشنی را
    در صدفی تاریک چشید

    آه ... کاپادوکیا!ه
    سایه ی این شب ها
    مدام
    در
    سکوتِ من
    می رقصد


    _____



    ه12.ه


    صدای نیلی دختری که در میان روز رها شده بود
    از باغ های کیوی نِوشهیر* می جوشید
    کایماک لی* *ه
    شهری که از صخره ها سخن می گوید
    سنگ های وزین دایره در هم قفل می شود
    تا افسانه از دهان صدف
    مروارید بیفشاند

    *Nevshehir
    *Kaymakli


    ____



    ه13.ه


    در شرابخانه ی " هلن و پسر" ه
    همسایه ی کلیسای یئلان لی* ه
    آخرین جام را
    با شعری از " فضولیِ * " شاعر
    بر زمین می نهم


    * Yilanli

    ____


    ه
    14.ه



    در شرابخانه ی کارانلیک
    قرص نانی شکسته می روید

    کاپادوکیا
    در مِهی سنگین
    چهره نهان می کند.ه




    _________________



    Ali Reza TabibZadeh


    Francesca Woodman, Self Deceit

    Francesca Woodman, Self Deceit
    ________________


    علیرضا طبیب زاده


    عروس کوچک



    از تو می گذشت

    چادر شب به چهره،
    ه

    در لبا لب ِ روز

    گلدسته ای بلند

    درراستای عطش ات،
    ه

    دل دل زنان


    چون در تو شد،
    ه

    عروسک سقوط کرد

    آه در زوایای اندوهگین ساعت چکید

    تا دیگر دیر نباشد،
    ه

    حل شدن در تو



    تکه تکه هایت اما ،
    ه

    چشم به سقف

    بال بال زدن پروانه ای را

    ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه با انگشت در فضا رسم می کند،
    ه

    که شکل ضربان قلب ات است

    زمانی دیگر،
    ه

    هنگام عاشق شدن .ه


    _______________

    Hamed Rahmati


    Ariano Suassuna, em Gráfico Amador

    Ariano Suassuna, em Gráfico Amador

    ________________


    حامد رحمتی



    لب هايش
    روي لب هاي ام مردد مانده بود
    از كدام رنگ بگويد؟
    ه


    سوفيا سر زده وارد شد !
    ه
    با حركت ابروها ... به گارسون اشاره كرد


    هوا باراني است
    و ترجيح مي دهد كمي گرم شود


    رقص انگشت هايش روي ميز
    به شُر... شُر باران
    آهنگ خاصي داده بود.
    ه


    اين تضاد عاشقانه را
    نمي توانم شرح دهم!
    ه


    دريا از پنجره
    به كافه سرك مي كشيد


    و صداي امواج
    مرا از درون غرق مي كرد


    سوفيا ! سوفيا !
    ه
    به اين صدف ها اگر خيره شوي


    از انتهاي دريا
    عده اي خورشيد را پايين مي كشند


    و قايق هاي موتوري
    از صيد ماه... بر مي گردند
    و ستاره بازي ما
    قلعه هاي شني را
    سراسر خواب مي كند


    بار ديگر به گوش ِ گوش ماهي ها
    شعري نجوا مي كنيم ...
    ه


    تا آواز ملوان ها
    موج هاي بي قراري را به صخره ها بكوبد


    شايد زير پوست ساحل
    دو ماهي كوچك شويم


    دو نهنگ خسته از آب...
    ه
    در يك تنگ شيشه اي


    به سكه ها خيره مي شويم
    به سبزه هايي كه زرد شده اند


    از نخل هاي جنوب
    سر در مي آوريم


    و حرارت شن ها را به جان
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه مي خريم !
    ه



    سوفيا ! سوفيا !
    ه
    هنوز روي لب هايت مردد مانده ام

    رنگ چشم هاي تو
    شب هاي بيرون كافه نيست

    و دريا
    از پشت پنجره محو خواهد شد.
    ه


    __________

    Mansoureh Ashrafi



    N. N. Argañaraz/Uruguai

    "Woman"

    ___________

    منصوره اشرافی

    برای 8 مارس روز زن

    خورشید من کجاست؟ه


    تمام تاریخ را دویده ام
    آفتابم کجاست؟
    ه
    خورشیدم کو؟ه
    من خسته ام.ه


    برده ای
    ه ه ه ه تحسین
    شده ام.ه
    کارخانه ی متحرک
    محصور زندانی، به نام
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خوشبختی.ه

    خوش بختی ام
    بین روزهای هفته
    ه ه ه ه ه ه ه ه تقسیم می شود
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه به تساوی.ه
    و در آمد و شد
    ه ه ه ه ه ه ه میان مکعب های هم شکل
    ه(خانه و گور)ه
    گم می شود.


    خوشبختی ام
    در از دحام ظرفهای کثیف
    انبوه لباسهای چرک
    زادن و بزر گ کردن
    گم می شود.
    ه


    من خسته ام.
    ه

    ستایشی نمی خواهم
    در یاوه های شاعران مذکر
    و نوشته های خاک اندود.
    ه
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ( الواح دور از دسترس)ه


    تمام تاریخ را دویدم
    با چشم، اما کور
    با دهان، اما گنگ
    با گوش، اما کر
    و به جای من
    ه ه ه ه ه ه ه گفتند
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه و نوشتند.ه


    برده ام خواستند
    تا دوستم دارند
    و مهربانند
    آن گاه که رام تر باشم.
    ه

    دوستم دارند
    چرا که زیر حبابی نهادنم
    وگفتند، گلی!
    ه
    ه ه ه ه شکننده و ترد
    مبادا
    از شاخه ات بچینند.

    مهربان و با گذشت
    پر احساس و لطیف
    ه ه ه ه ه ه ه ه ه شمرد نم

    گلی هستم
    که پیوسته، سنگش می زنند.ه



    _______________

    Arash Nosratollahi




    China horse xu-bei-huang

    _______________

    آرش نصرت اللهي


    موج ها





    كتاب خوانده ام

    فكر كرده ام

    حرف زده ام

    و كسي را يافته ام ه ه ه ه ه كه بي انتها مي كند مرا

    در انتهاي سرزمين

    كوچ

    مفهوم سختي است ه ه ه ه ه در انتهاي فصل

    وقتي دسته هاي قره غاز

    هوا را مي آشوبد !ه

    و دريا

    مرد مرددي است ه ه ه ه ه در انتهاي ساحل

    مي آيد برمي گردد

    مي آيد برمي گردد .ه

    3/بهمن/86

    ______________

    Shahrokh Setoudeh Foumani

    _____________



    William James
    _________________

    شاهرخ ستوده فومنی

    سال نو


    منتظران مرگ
    سرخ
    سراسیمه و سرگردان
    از این ظرف به آن دست
    از آن دست به مرگ نزدیک می شوند


    آه ای بنفشه ها
    سنبل کبود
    نرگس های چهار راه های چراغ های سرخ
    سرد
    فلزی و معطر
    زنده به آبهای کثیف جوی میرداماد


    چگونه سال را تحویل می کنید...ه
    با این همه مرگ
    بدون خونریزی


    _______

    Abdolsamad Abroshan




    Jake & Dinos Chapman, Great Deeds Against the Dead, 1994

    ____________

    عبدالصمد آبروشن

    آروغ


    درتهیگاه یک سطل خیره می شوم

    مثل اورانگوتانی که خاطره ای ندارد.ه

    عورم

    از قبائل ماقبل

    از قبيل قابلمه

    قلبم.

    از اساس وجود من توی اتاق

    خوابی است که می بینم

    و این پتو که هرلحظه با من جماع

    می کند.

    ساعت را روی خودم کوک می کنم

    یازده می شوم.
    ه

    نوشته هایی از دهانم ریخته می شوند بیرون

    روی پتو

    با آروغ یازده شب

    درتهیگاه یک سطل

    خودم را به لجن می کشم.
    ه


    _______________

    Soroor Javan

    ___________

    Francesca Woodman

    Francesca Woodman
    ____________

    سرور جوان


    غربت



    یک جایی مانده ام
    که قلبم هی می زند
    می دانم که جایی مانده ام
    خوبم
    ه ه ه ه می خندم ولی
    یکدفعه پلک ام می پرد
    یکدفعه دستم می رود روی قلبم ...ه
    شبی بود
    و ستاره هایی که می افتادند
    ه ه ه ه ه ه ه شبی بود
    و رویای بی پایان خفتگان
    شبی بود
    ه ه ه ه ه ه ه گویی ابدی

    ستاره هایی که می افتادند
    گاهی دلشان
    ه ه ه ه ه ه ه برای شب تنگ می شد.ه


    ____________

    Karob Rezai


    E. M. de Melo e Castro

    E. M. de Melo e Castro
    A rotação é o desequilíbrio contínuo
    ____________



    كروب رضايي

    آستارا


    سردبیر



    آرزوهایم

    برای کفش هایم

    تنگ شده !
    ه

    اگر بوی جورابها بگذارند

    خاطرات جنگلی را کتاب می کنم




    كاكتوس

    راستي چرا خاركن

    سيم هاي خاردار را نمي كند

    تا گل هاي آنسوي باغ هم

    عطر افشاني كنند!ه


    تاکسید رمی

    اره ای در جنگل چهچه می زند

    قرقاولی از وحشت پرواز می کند

    از با غچه کنار رودخانه سیر تندی

    آروق می زند

    ماهی های خاویاری بوی

    گند گرفته اند

    شنبه بازار تعطیل می شود


    _____________

    _______________

    Mohammad Khorshidi




    CAUCASUS, DAGHESTAN

    ________________


    محمد خورشیدی




    1

    نه غزالی برخاست
    نه پلنگی
    از رد پایی که در برف گریخته بود
    فقط ناله ی تفنگی
    از کوهستان برمی گشت


    2

    هر روز
    بزرگ راهی از من می گذرد
    و شب، قدم زنان
    کوچه ای تاریک به من بر می گردد
    تا رد پایت را برایم بیاورد


    3


    هر جا
    جویی به جویی رسیده/ رودی شده ست
    هر وقت ،اسبی به مادیانی/ خیلی
    اما من
    هر وقت/ هر جا رسیده ام به تو
    تنهاتر شده ام


    4

    چهار پر ِکوچک
    سبک بار در هوا ؛
    ه
    ه" شکارچی خندید ! "ه


    5

    اشتیاقِ تو
    در پوستِ هیچ جنگلی نمی گنجد
    تن ِ هر درختی را که بغل می کن ام


    6

    مرگ ،
    ه
    با چشم هات
    آمد و در چشمان من نگِـَريست
    من ، هيچ نگفت ام ؛
    ه
    او هم !ه


    _______________

    V. M. Airu



    Fidelin, Marie and Paul Cuttoli, Pablo Picasso,
    Dora Maar and Man Ray, summering in Antibes

    ____________



    و. م. آیرو



    چند متن از کتاب «کتاب مشاهیر»*

    ویلیام. اس. باروز




    خال هندویی که میان دو ابروی عشقت گذاشتی

    شاعرانه‌ترین حرکت زندگی‌ات بود

    همان شلیکِ ناب؛

    گلوله‌ای که نشست با مهارت تمام

    میان پیشانیِ زن‌ات

    آن‌چنان که لیوان

    افتاد

    از روی سرش

    درسته

    بی یک تَرَک

    بر کفِ اتاق.

    خلاقیت محض،

    آه

    یگانه و تکرارناشدنی!

    ویلیام لی.





    مایاکوفسکی




    اوایل اکتبر 1917

    مایاکوفسکی جوان در پطرزبورگ لنین را دید

    لنین از او خواست تا در یک بار کارگری

    بنشینند و دوتایی آبجویی بزنند

    لنین گفت که بهتر است از خودکشی صرف‌نظر کند

    مایاکوفسکی قبول کرد

    به شرطی که او هم از فکر انقلاب صرف نظر کند

    لنین قبول کرد

    باهم دست دادند و از هم جدا شدند:

    مایاکوفسکی رفت که انقلاب کند

    و لنین

    خودکشی.




    پابلو پیکاسو




    در کمپ شهر "تورکو" ساکن است

    هنوز جواب پناهندگی‌اش را نگرفته

    چندماهی‌ست که مسلمان شده

    پنج تا بچه دارد و

    یکی هم در راه است

    با چندتا جوان عرب در یک آشپزخانه

    کار موقتی پیدا کرده

    آن‌جا بهش می‌گویند: «بیقاسو»

    هروقت هم بی‌کار می‌شود

    توی ایستگاه قطار

    روی یک تاشوی کوچک می‌نشیند و

    از چهره‌ی آدم‌ها طرح برمی‌دارد

    در یک نزاع خیابانی با راسیسیت‌های فنلاندی

    پلیس او را می‌گیرد و شبی را تا صبح در بازداشتگاه ‌سرمی‌کند

    وکلیش ابراز نگرانی کرده

    و می‌گوید که همین ممکن است

    در پرونده‌اش تأثیر منفی بگذارد

    خودش اما چندان نگران نیست

    و می‌گوید:

    خدا کریم است.

    دوستانش دست روی شانه‌اش می‌گذارند و می‌گویند:

    توکلت علی الـلـه، بیقاسو، توکلت علی الـلـه!





    فرناندو پسوآ




    مرده‌ای که به‌تنهایی سه چهار نفر آدم زنده است

    وقت سلام و خداحافظی می‌مانی

    که اول با کدامشان دست بدهی!




    برتولت برشت




    او را همیشه در جاهای پررفتوآمد دیدهام

    یکبار سرِ سهراه هاکانیِمی

    یکبار توی کیوسک قهوهفروشی در ایستگاه قطار مرکز شهر

    و یکبار حوالی مسجد خارجیها در ایتَهکِسکوس

    او تنها شاعریست که پشت حرفهایت را هم میبیند

    مثلاً اگر هروقت بگویی «زندگیِ مسخرهایست» ـ

    بهجای شعرخواندن و یا چهمیدانم حتی همدلیکردن

    از اعتبار شاعرانهاش استفاده کرده

    و از نزدیکترین بانک آن حوالی

    برایت پول مختصری قرض میگیرد.

    همهی کارمندهای بانک، از باجهدار گرفته تا مدیر و حسابرس

    برایش احترام زیادی قائلند

    و حتی کموبیش از او حساب میبرند

    آنوقت سراسر آن بانک تبدیل میشود به صحن کلیسا

    و او در لحظهای شبیه به لحظهی چشمبندی

    تغییر جنسیت داده، ناگهان تبدیل میشود به مادر ترزا

    مشتریان بانک

    همه باهم انگشتبهدهان میگویند: وا !





    ولیام د کونینگ




    هر لایه‌اش‌

    تابلویی‌ست بزرگ

    که آن را به‌سختی برمی‌دارند

    و به اتاق‌های دیگری می‌برند

    ما آن اتاق‌های دیگر را نمی‌بینیم

    ویلیام دِ کونینگ را می‌بینیم

    که بر تخت جراحی خوابیده

    و شکمش

    دریده.


    * توضیح: «کتاب مشاهیر» مجموعه‌ای‌ست حاوی متن‌های فانتزی یا برداشت‌های آزاد و بعضاً فکاهی من از اشخاص غالباً مشهورِ، اعم از نویسنده‌گان و هنرمندان و... که کم کم دارد مراحل نهایی خودش را پشت سر می‌گذارد...



    _________________