Saturday, April 4, 2009

Khosrow Davami

_____________


خسرو دوامی


___________

Born on Apirl 4th of 1957- Khosrow Davami .Iranian Writer


__

Friday, April 3, 2009

Azita Ghahreman

___________





آزیتا قهرمان
_____

Born on the 3rd of April 1962, -Azita Ghahreman, Iranian Poet


_________

Wednesday, April 1, 2009

R e n d a n A p r i l 2009


Hugo Ball

Hugo Ball

_____________


رندان/ آپریل 2009


____


مسعود سپند

منصور خاکسار ه ه ه فرامرز سلیمانی ه ه ه فیروزه میزانی

عباس صفاری
ه ه ه و.م.آیرو ه ه ه معصومه ضیایی

شهاب مقربین
ه ه ه منصوره اشرافی ه ه ه مجید نفیسی

مینو نصرت ه ه ه حامد رحمتی ه ه ه آذر کیانی

محمد شهبازی پویا
ه ه ه هاجر فرهادی ه ه ه تیرداد نصری

سرور جوان ه ه ه مسعود حاجی حسن

پرتو نوری علا ه ه ه هومن نزهت ه ه ه یاشار احد صارمی

ه ه ه
علی سروی





___

Wallace Stevens,Abbas Saffari


__


Küçük İskender,Yashar Ahad Sarami


____




John Cage / Wim Mertens


"So that each person is in charge of himself."


____



Kenneth Koch

The Collected Poem of Kenneth Koch



____



Langue d'amour, Laurie Anderson


______




قوانین و لطفاها
__

لطفا با اسم خودتان نظر بگذارید.رندان از انتشار نظرهایی که به صورت مستعار یا گمنام نوشته می شود دوری خواهد جست.لطفا در حین منظور و نظر ، به خود شعر و نوشته بپردازید.میدان نظر را شخصی و عاطفی نکنید. لطفا ترجمه هایتان را همراه با اصل و زبان مادری آن یا این شاعر یا نویسنده برای رندان بفرستید. ادبیات حاضر ایران ادبیات ِهمه ی لحن ها و زبان های امروز ایران زمین است. و چون که شعر خونِ عمیق زبان و دل آدمی ست پس به هر زبان و محله ای که باشد در رندان همواره می تواند در حین و بین باشد. چه ترکی ، چه کردی و چه فارسی و چه و چه دیگر صداها و زبان ها. در رندان تحمیل زبانی و مطلق نیست. آزادی نفس در خیلی عمیق و مثل این!!!. لطفا ...ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه


___

Bijan Najdi



____

بیژن نجدی


كسب و كار من




شغل من نگاه نكردن به خونريزيست
شغل من اين است كه روزنامه نمي‌خوانم
شب‌ها
دود مي‌رقصد
در زيرسيگاري روي ميز
پرده مي‌آيد تا نيمه‌هاي اتاق
يعني باد پرده را تكان مي‌دهد
همين باد كه از دريا تا من آمده است
داشتم مي‌گفتم
شغل من
خاموش كردن راديوست
بستن تلويزيون
در تمام ساعات پخش خبر.ه


___

ALI REZA SEYFEDDINI

_______



علیرضا سیف الدینی

_______


خواندن آن پنج کلمه ی کامل چه جمله‌هایی را بریده بریده به یادش آورد؟ه

ه«اولیس ِجیمزجویس»ه





به یادم آور!ه ه بندر! تماشایی شو! ه ه مرا یا تو را یا هر دو بی تو را ه ه به یادم آور! ه
باشد
ه ه از تمام ِتمام ِاوه ه تنها تمام او راه ه به یادم آور!ه
بندر! تو رفتنی
ه ه رفتنی که می‌ماند ه ه شبیه ِنیلی به آتش
جان ِتماشا را نیلی کن!
ه ه زارزار باران بباران!ه ه به یادم آور!ه
به یادم آور!
ه ه تنی بر زمین در خود جمع شد ه ه سری درآسمان از تن افتاد
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه پایکوبان شد آه های ِ تفته ه ه براندام ِ رعشه

ما که می‌رفتیم ما نمی‌رفتیم
ه ه خالی می‌کردیم صورت‌مان را در خالی ِرفتن
رفتن چه پر می‌رفت!ه
زیر ِچتر ِنیلی
ه ه سفید را سیاه ه ه ذره ذره خورد ه ه آخر چرا آخر؟ه
به یادم آور!
ه ه مرا یا تو را یا هر دو بی تو راه ه به یادم آور!ه

_________

Ahmad Shamlu

_________



احمد شاملو
____



جخ امروز از مادر نزاده ام






جخ امروز
از مادر نزاده ام
نه
عمر جهان بر من گذشته است.
ه


نزديک ترين خاطره ام خاطره ی قرن هاست.
ه
بارها به خونمان کشيدند
به ياد آر
و تنها دست آورد کشتار
نان پاره ی بی قاتق سفره ی بی برکت ما بود.
ه


اعراب فريب ام دادند
برج موريانه را به دستان پرپينه ی خويش بر ايشان در گشودم
مرا و همه گان را بر نطع سياه نشاندند و
گردن زدند.
ه


نماز گزاردم و قتل عام شدم
که رافضی ام دانستند
نماز گزاردم و قتل عام شدم
که قرمطی ام دانستند.
ه
آن گاه قرار نهادند که ما و برادرانمان يکديگر را بکشيم و
اين
کوتاهترين طريق وصول به بهشت بود!
ه


به ياد آر
که تنها دست آورد کشتار
جل پاره ی بی قدر عورت ما بود.
ه


خوش بينی ی برادرت ترکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند
سفاهت من چنگيزيان را آواز داد
تو را و همه گان را گردن زدند
يوغ ورزاو بر گردنمان نهادند
گاوآهن بر ما بستند
بر گرده مان نشستند
و گورستانی چندان بی مرز شيار کردند
که باز مانده گان را
هنوز از چشم
خونابه روان است.
ه


کوچ غريب را به ياد آر
از غربتی به غربت ديگر
تا جست و جوی ايمان
تنها فضيلت ما باشد.
ه


به ياد آر
تاريخ ما بی قراری بود
نه باوری
نه وطنی.
ه
نه
جخ امروز
از مادر
نزاده ام.ه

___

Nader NaderPour

____



نادر نادر پور
____



پاریس و تائیس





باز آمدم به شهر شگفتی که
آسمان
چون سقف کهنه بر سر او چکه می کند
شهری که رودخانه ی آیینه وار او
تا پاسخی به دشمنی آسمان دهد
تصویر ابرها
را صد تکه می کند
شهری که در حراج بزرگ غریزه ها
زن را به چند سکه ناچیز می خرد
آنگاه نقش چهره ی او را فرشته وار
زینت فزای نیمرخ سکه می کند
شهری که از فراز چو در او نظر کنی
مرداب راکدی است که بعد از سقوط سنگ
امواج او چو دایره هایی مکرر است
شهری که خواب نیمه شبانش به ناگهان
از لرزه های دم به دم آشفته می شود
گویی قطار زلزله اش را یگانه راه
در زیر بستر است
شهری که سنگفرش کهنسال کوچه هاش
از آبروی ریخته ی سائلان روی
وز بوسه های گمشده ی عاشقان شب
یا از رسوب مستی میخوارگان تر است
شهری که فضله های سگان گرانبهاش
بازیچه های پنجه پاک کبوتر است
آری به شهر غربت خود باز گشته ام
شهر قدیم عشق
شهر چراغ های زر اندود خاطره
در کوچه های تیره ی تنهایی
شهر غروب های غم انگیز نیلگون
شهر سپیده های گناه آلود
شهر شراب سرخ در آغاز صبحگاه
شهر گذشته ها
شهر عظیم
حافظه ی تاریخ
شهر کتیبه های گرانسنگ یادگار
شهر چهار فصل
شهر خزان و کودکی و پیری و بهار
شهر هزار پل
پل های سست قوس قزح بر فراز ابر
پل های طاق نصرت، در زیر کهکشان
شهر درخت های بلند همیشه سبز
میعادگاه پیکره ها و پرندگان
شهری که گاهگاه در آیینه های او
خورشید، تخم مرغ درشت شکسته ای است
بر سینی فلزی چرکین آسمان
شهری که برج قامت او، پای خویش را
بر پشت پیر می نهد و بر سر جوان
اما نگاه صاعقه وارش را
همراه واژه های سبکبال می کند
تا بگذرند از شب تاریک بیکران
شهری که نوجوانی من در خزان او
چون برگ مرده
یکسره بر باد رفته است
شهری نوجوانی او در خیال من
چون خوابهای کودکی از یاد رفته است
این شهر سالخورد
مانند من ز بیم ملامتگران خویش
ویرانه های باطن خود را نهفته است
ما هردو کاخ های نگون بخت سلطنت
آیینه دار مشعل سوزان حادثات
در بامداد مستی تاریخیم
در ما، خیال و خاطره آتش گرفته است

___

Rumi

_________


جلال الدین محمد بلخی


____________



ای سگ قصاب هجر خون مرا خوش بلیس
زانک نیرزد کنون خون رهی یک لکیس
گنج نهان دو کون پیش رخش یک جوست
بهر لکیسی دلا سرد بود این مکیس
عاشقی آن صنم وانگه ترس کسی
یک دم و یک رنگ باش عاشق و آن گاه پیس
ای دل شکرستان از نمکش شور کن
آب ز کوثر بخور خاک در او بلیس
زود بشو لوح را ز ابجد این کاف و نون
آنگه ای دل برو نقطه خالش نویس
ای حسد موج زن بحر سیاه آمدی
خشت گل تیره‌ای ز آب جهنم بخیس
شمس حق و دین کشید تیغ برون از نیام
ای خِرد دوک سار تار خیالی بریس


________

Shams Tabrizi

________


____


شمس تبریزی

باز به قونیه بیایم

__


در آن کُنجِ کاروان سرای می باشیدم. آن فلان گفت « به خانقاه نیایی ؟»ه
گفتم« من خود را مستحق خانقاه نمی دانم. این خانقاه جهتِ آن کرده اند که ایشان پروای پختن و حاصل کردن نباشد_ روزگار ایشان عزیز باشد، به آن نرسند.من آن نیستم.»ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
گفت«مدرسه نیایی؟»ه
گفتم« من آن نیستم که بحث توانم کردن، اگر تحتَ اللّفظ فهم کنم، آن را نشاید که بحث کنم. و اگر به زبان خود بحث کنم ، بخندند و تکفیر کنند و به کفر نسبت کنند. من غریبم و غریب را کاروان سرا لایق است.»ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

در آن میانِ سرگین دان خوشم بود. بیامد آن پیر و آن جگر گوشه ی خود را فرستاد. من نتوانستم که به درشتی جواب گویم_ که گویند بر این سه « قُل هُوَاللّه » وام داشتی: امروز یکی خوانم، فردا یکی دگر بخوانم، پس فردا یکی دگر، تا خاطرِ شما از من نرنجیده باشد، نمی باید که در خاطر از آن رنج چیزی باقی باشد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
زودتر بپز، ای رشته! آخر، غریبم. فرزندان رها کردم. می گریم، تا مولانا نشنود.ه
وَعظی گفتم که از چشم خواجه و کرا چون ابرِ نیسان آب فرو بارید. از نورِ اندرونِ شما آن عُقده برفت و آن گول روان شد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

وَالله، آخر، در زمانِ شیخ محمد سخنِ خود را دیده بودم. اکنون ، چون گشاده شد ، اگر به حضور مولاناست یا به غیبت ، گشاده باشد. اما سخت زیرک بودم. به لارنده وَعظی دو بگویم، به عراقلیه بیشترک. اگر بشنوند، آتشی انداختم و رفت. آن که سوخت، سوخت و آن که ماند، ماند. باز به قونیه بیایم.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کلید می خواهی که در بگشایی؟ کلید را به دزد باید دادن . تو امینی . صحبت با دزدان خوش است . امین خانه را باد دهد . دزد مردانه و زیرک باشد ، خانه را نگاه دارد. صحبت با ملحدان خوش است که بدانند ملحدم .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه


محمد گویانی مومن است _ پُر است از ایمان خود. از خویش ، فراغتِ من ندارد. اگر این سخن بماند با او ، همه ی عمر بسش است و در قیامت نیز و پُول صراط نیز ، تا به وصال حق. و اگر این در او نماند ، او به اصلِ خود باز رفت و این سخن نیز به موضعِ خود باز رفت.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
چنان که آن شخص را عَسَسان گرفتند. گفت آه _ اگر بزنند، من طاقت ندارم و اگر چیزیم بستانند،بَتَر. ( اگر یک درم از درویش بستانند، چنان است که او را کشته اند .) گفت که « من شما را دلالت کنم بر مجلسی که پنجاه کس نشسته اند از آنها که شما می طلبید.» یعنی متهمان.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه
گفتند « راست می گوید. ما را از این درویش چه آید ؟ بیا، بنما کجااند؟»ه
تا اکنون، یَسیرِ ایشان بود، این ساعت ایشان یسیرِ او شدند و حریف و یارَکان شدند. ایشان را آورد به در. گفت « شما اینجا بنشینید، تا من بروم ایشان را ببینم. اما هیچ سخن مگویید!»ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ایشان در گمان افتادند که اگر سخن نمی باید گفتن، پس او چرا می گوید؟ه
فی الجمله، دروازه را بست و بربام آمد و نشست. دید که هیچ نمی روند. گفت« ایشان را نیافتم.»ه
گفتند« ای عیّار ، کردی آن چه کردی! ما هم بکنیم آن چه توانیم!»ه
گفت« سر در دیوار زنید! من به خانه ی خود رسیدم . خواهید این سو روید ، خواهید آن سو.»ه

چون قابلِ سخن نیابد سخن، به خانه ی خود رود، سر از بام فرو کند، همین گوید. اگر قابلِ آن سخن باشد، سخنِ غیر را چون عاجز می آید از جواب گفتن؟ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
گفت« عاجز نمی آید.»ه
گفت« ما از عجز همین می خواهیم که جواب نگفت.»ه
مردم را سخنِ نجات خوش نمی آید، سخنِ دوزخیان خوش می آید. سخنی که در آن نجات باشد، آن راستی است. لاجَرَم ، ما نیز دوزخ را چنان بتَفسانیم که بمیرد از بیم.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
فاطمه عارفه نبود، زاهده بود. پیوسته از پیغامبر حکایتِ دوزخ پرسیدی.ه


آن یکی در همچنین کوفت.ه
ه«تو کیستی؟»ه
گفت « من برادر زاده ی خدا.»ه
برون آمد خواجه، خدمت کرد. « دست به من ده ! با تو کاری دارم.»ببردش به مسجد _ که « این خانه ی عموت! تو دانی ، در آ ، خواهی هیچ برون میا!»
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه
آخر ، می بایست گفتن که « او سخنِ معما می گفت، او را هیچ غرضی نیست.» آخر، به مناظره فخرِ رازی را عاجز کنی. عجب است! از این قدر جواب عاجز آیی؟ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

خوب گویم و خوش گویم . از اندرون ، روشن و منورّم . آبی بودم ، بر خود می جوشیدم و می پیچیدم و بوی می گرفتم، تا وجود مولانا بر من زد، روان شد. اکنون، می رود خوش و تازه و خرم.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه


___________


Abbas Saffari

__________



Francesca Woodman, 1975-1976

_____________

عباس صفاری


مسافر هزار و یک شب



اولیایش از کودکی او را
از غریبه ها ترسانیده اند
برای همین از شما که رو به دریا
بر پله های این کلیسا نشسته اید
و برای قایق های بادبانی
دست تکان می دهید
بیشتر می ترسد
تا از سوار نقابداری که اسبش را
با سمهای نمد پیچ
کنار دجله رها می کند
و با خنجر آخته ای بر دندان
از رودخانه تاریک می گذرد

در این جاده مار پیچ
با ردیف تابلو های احتیاط و خطر
چه دشوار است
سبقت گرفتن از ترس های موروثی
و چه اندوهناک است فاصله
وقتی پی می بریم همه
مسافران به جا مانده ای هستیم
و زمین شاید
ایستگاه فراموش شده ای باشد
در یک یک شاهراه فلکی



______________

V. M. Airu



George Brecht, Chair Event, 1966
_______

و. م. آیرو

کیستان

(از کتاب دردست انتشار "تلویزیون خراب")

اسم: و. م. آیرو

سن: سی و چهار

قد: 175 سانتیمتر

رنگ چشم: میشی

رنگِ مورد علاقه: کبود

شماره‌ی تماس: 0442146543

من چیستم، من چیستم؟ من یه درختِ کج‌و‌کوله نیستم

که بشه تو سایه‌م دراز کشید

من چیستم، من چیستم؟ من یه نصفه‌دیوار اَم نیستم

که بشه بهم تکیه داد، یا لااقل پام شاشید

من چیستم، من چیستم؟ من هیچی نیستم،

جز تقلبِ مرگ، عزیزم

یه تقلبِ غلط

تو امتحان زندگی

که تنها می‌شه کش رفتِش

وَ باهاش نمره نگرفتِش.

من همچین‌کسی هستم

فهمیدی من کی هستم؟ -

از بیست‌تا، صفر اَم نیستم

من مردی این‌چنینم

می‌خورم و می‌رینم

وقتشه زن بگیرم

تُو شوهر سَرترینم

بخوای نخوای همینم

من بهترین گزینه‌م

من بهترین گزینه‌م!

_________



Faramarz Soleimani

_____________



Meridel Rubenstein: Untitled (Good Luck),1982, printed 1989

________

فرامرز سلیمانی


به ساعت مذاب در ایستگاه اتوبوس

ه۱.ه



از رویا به نسبتی موهوم باز آمد و ساعت مذاب در ایوان آویخته بود
در خانه زمانی بی‌ آوا با او می‌‌خواند وقتی به جادوی غیاب باز آمد

ترجمه ی احوال نیست این وقت حضور تمام وقت پیش آمدن تو و پیش آوردن
و دندان کاپیتالیستی دالی پشت لبانی نیم گشوده قربانی شد
و ساعت مذاب هنوز روی نیمکت ایستگاه منتظر اتوبوس نشسته بود


___

ه۲.ه




سزای ساده ی اظهار تو در حرکت
با موج گل معجزه یی آمیخته به ابر با مهمیز مثلن باران
و انفجار نور نوری به بار آورد قدر انفجار نور
گشایش سپید در گشت گشایش سپید
قصد سیمرغ داشت سیمرغ مقصدی پنهان به قصدی پنهانی
سزای ساده ی اظهار تو به حرکتی در سایه باز
در ساعت مذاب اتوبوس آمد
گالای برهنه در چتر آفتابی به آرامشی بامدادی شسته شد
سالی‌ که وادار عشق بود وامدار و شکسته سالی‌ به گردش گالا





بهار ۱۳۸۸/۲۰۰۹




_____________


Firoozeh Mizani

_____________



فیروزه میزانی
__________

امامزاده صالحِ زمستان شصت و پنج





ه _ آقا سلام !
ه
سجده به هفت جای خاکت
دخیل شکسته ی مشبکِ مثلِ ماهت
آقا!ه
الهی به جارتاق/هر جه دلم سیاه/ آفتابت بدرخشد
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه چهل چراغ

سائل بی نام
هفت تکه از من /شکسته/ بر این خاک
پرنده هات ارزنِ عشقند/ پاشیده/
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه به سنگ فرش حیاط.ه
آقا!ه
دست می کشم به مرمر راه/ بوسه می زنم / به طلای ناب /
ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه گریه می کنم
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه کنار مزارت

شکسته

شکسته
شکسته دلم
مثل ابروانِ رواق


همه مروارید دریای عشق/ نذر یکی فرشِ آستان/ آرزویی دارم

ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه محال / بگویم برایت؟ه
عاشقم آقا
به سرو

سروِ بلند بالا
سروِ ایستاده بر سکوی شکسته ی راه
سروِ ایستاده/ نشانده یکی ستاره به تارک گیسو
گمِِ گریه زاران مانده پاش تا زانو
به تاب در هق هقی خاموش
از خم اندر خمِ راه کوره ای / منتهی به ایوانت

ه ه ه
سرو را

ه ه ه سرو را
ه ه ه خواهانم
ه ه ه گوش می کنی آقا!ه
ه ه ه تو عاشق چند سرو بوده ای/ چند مُهرِ مِهر
به روزگارانت ... ه

من ایستاده بودم/ پشت پرده های سبز
دلم
هفت تکه/گره می زدم/ به یکی آه/کامِ بی آرام
پرده ه ه پر گشود ه ه سمتی
سروی ه ه دعا ه ه می خواند
هنوز حیرانم/ ستاره ای سپید/ به تارکش از گریه سرخ شد
اینگونه دیدمش / شاید نبود هم / نمی دانم.ه

سرو اما به تاب بود/ در هق هقی خاموش ...ه


چه شد دلم؟/اسپند هستی بود/گداخت

هیمه بود/ هیهات/چرخ بود / دوایر جان
ریگی گسیخته بود گودِِ چنبر چاه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه _ خندیده بود به هولِ چشمانم.ه
خم شد/ ریشه بر گرفت وُ /
ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه رفت ... ه

آقا!ه

من نام سرو را نمی دانم ه ه ه تو می دانی
من رازِ گریه اش را نمی دانم ه ه ه تو می دانی
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
من

ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه سرو
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
سرو را

ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خواهانم.ه

ایستادم پشت رفتنِ سرو/ بی که بدانم ه ه ه از کدام سمت

ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه به اوج وُ
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه فرود

تمام شد شب/ سیاهی ریخت
من مانده بودم و ُ
ه ه ه ه ه لَختی سرو
ه ه ه ه ه ه ه ه ه میان مشتِ دلم.ه

آقا!ه

تو می دانی
ه ه جهنم بسش/هر آنچه فرو ریختیم /به انبانش
ه ه آبی بزن ه ه بر آتشِ جان/ گم شده جان ه ه ه که شمع شماست
ه ه پیش از آن که
ه ه بالا شوده ه ه به دامان ها

هفت تکه از من
ه ه ه
شکسته

ه ه ه ه بر این
ه ه ه ه ه ه
خاک

ه ه ه ه ه ه ه
باشد!ه

ه ه ه ه ه ه ه بلندای سرو
ه ه ه ه ه ه ه هرچه خاک شکستگان
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه آقا!ه

گره گشا تویی
من/ پریشانم از حواس / اما /به نور چهل چراغ
کور شوم / اگر به کفر ببافم/ تار وُ پودِ این اوراد
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه من وُ سرو
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه یکی شده ایم
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه به مشَعر ایوان
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه و شاید گُلی
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بر بلندای اورمان
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه که رشته می کند امشب
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه سینه ریز الماسش.
ه



_____________


Majid Naficy

______________



Francisco Goya, ‘The Third Of May 1808’, c1814
______________

مجید نفیسی


به یکدیگر بازمی گردیم





تو دست راستت را بر بالش من می گذاری
من گونه ی چپم را بر کف آن می نهم
تو چشم هایت را می بندی
و من بازوی راستم را حمایل تو می کنم.ه
پلک هایت بی مرزند
و گیسوانت مانند گذشته، پر غرور
حلقه ای از موهایت را به دهان می گیرم
و در تاریک روشنای اتاق تو را می بینم
که در کنار من اسب می تازی
تا از مرز ترکیه بگذریم.ه
موهایت در آفتاب برق می زنند
و برف تا میان ران هایت می رسد
راه را گم کرده ایم
و بلدهای کرد، نگران نگاه می کنند
تو از اسب پیاده می شوی
افسار را به دست می گیری
و ما را به سوی آخرین دهکده ی مرزی می کشانی.ه
پیشمرگه ها از بالای خاکریز دست تکان می دهند
و سگ های هارشان را از نیمه ی راه بازمی گردانند.ه
موهایت در آفتاب برق می زنند
و برف از سر شانه هایت فرو می چکد.ه
گالش هایم را در کنار گالش های تو می گذارم
و پاهای مرده ام را به آتشدان چوبی می سپارم.ه
پیشمرگه ها یوزی هایشان را روی قالی می گذارند
و اتاق از لبخندها و دندان های طلا پر می شود.ه
استکان چای را زمین می گذارم
و اولین "مال تپه" ام را روشن می کنم.ه

از اتاق دیگر صدای پیانو برمی خیزد
انگشتان کوچک پسرمان را می بینم
که بر کوبه های سفید و سیاه می لغزند:ه
ه"میستر ترتل سی هیم گو
واکینگ دِر کایند آو اسلو
وادلینگ فرام ساید تو ساید
گوئینگ بک تو دِ سی."* ه
در دل می گویم: "پسرک شیطان!ه
کوکو را بنواز
کوکو را بنواز که در جنگل های دور
جفت دیرینه اش را صدا می کند."ه
موهای پرغرورش در آفتاب می درخشند
و لاک پشت های کوچک
از انگشتانش فرو می ریزند:ه
ه"میستر ترتل داره به دریا برمیگرده
می رِ دو رِ می فا سو
فا می رِ می رِ دو می رِ دو
می ر دو ر می فا سو
فا می ر می دو



ه 25 دسامبر 1993



ه* نگاه کن به آقا لاک پشته
که داره میره اونجا آهسته
قر میده از یک پهلو به پهلوی دیگه
داره به دریا برمی گرده



___________

Partow Nooriala

______________



Shirin Neshat _ Women Without Men

_______________

پرتو نوری علا



با زبان تو ... ه





تا ظلم ِ رفته دیگر به یادم نیاید
به کشف ِ زبانی نو، در تو می نگرم.ه
به جستجوی گرمایی ازلی
در شيارهای زمین
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بر تو دست می سایم.ه
با زبان ِ تو گردباد را وا می دارم
تا ردّ ِ ایام را بپوشاند
و باران را تا فراخسالی بروياند.ه

با زبان ِ تو معناهای پوک را
به باد می سپارم
و از ميان مفاهیم ِ شکافته
تک سیلاب های کوتاه ِ من وُ تو را
تا بلندای کوه، فریاد می زنم.ه

تا ظلم ِ رفته دیگر نیاید
دلسپرده به آفتابی داغ
شبم را
ه ه ه ه همين جا
ه ه ه ه ه ه ه ه ه بيتوته می کنم.ه



___________



Minoo Nosrat




Mehdi Saeedi/The Well

_________________
مینو نصرت




ورق می خورد یاد
57 هزار سینما " رکس "ه
با رنگی یکدست سبز
فقط با یک جرقه ...ه
می سوزم
تکه ای در تنور آبادان
تکه ای در گونه ی آذربایجان
ه" عاشیق لر" می خوانند
منوم اوجا داغلاریم
سهندیم
ساوالانیم
می سوزم
تکه ای روی منار ریخته بر آبی تلخ ابیانه
که دیگر گلاب نمی گیرد از قمصر کاشان
و
اصفهان سی و سه پل دیگر
غرق می شود در چشمان
زنی که پیراهن کوچ اش آتش گرفته است
در چهار محا ل
هیچ بختیاری
ایل نمی شود
تکه ای در سینه ی مغان ام
ه" لوت " سطل سطل
آب می ریزد
خاموش نمی شود بهارستانم
نیم تنه ی مردی عصایش را رها می کند
بغض های مادرم باغ باغ می خوانند
غلیظ تر از غیظ محبوس در " استغفر الله "ه
از روی خطوط بی اعتنای پیشانی پدر می فهمم
مسیر باد ها را نمی توان بر گرداند
و
غرق می شود " سیوند " در گلوی " شهر سوخته "ه
می سوزم
در تکه ای از چشمان برادرم
که
چهار فصل نقاشی اش را با هفت سنگ می شکند
چهل هزار تازیانه
دست بر سینه بیرون می آید از چراغ جادو
و درتکه ای
از آغوش خواهرم
که روی باغچه دراز کشیده است
کوکب ها را شیر می دهد

اینک آتش کده ای
از ترانه های سوخته ام
نیمی قفس
برای جمع آوری پرندگانی که بال هاشان
در " رکس " آسمان می سوزد
نیمی خاکستر ققنوس
در وقفه ی احضار پنج گانه اش

هبوط از زمین آغاز شد
عقربه روی عدد 57ه
شعله ور است

________

Shahab Mogharabin



Francisco Matas, Palabra de Dios,Mexico
______



شهاب مقربین




دوربین را میزان کن ...ه





دوربین را میزان کن
روی صورتش
درست روی لبخندش
نیازی نیست تا سه بشمری
انگشتت را فشار بده


افتاد


افتاد
اما نمرده‌است
زخمی عمیق برداشته
می‌توانی او را با خود بِکِشی و ببری
به زخمش عادت خواهد کرد
و خیلی زود از یاد خواهد برد
که لبخندی هم داشته‌است


22 مهر 1387


__________

Mansoureh Ashrafi




Francesca Woodman, 1975-1976

______________



منصوره اشرافی



چه کسی گفت
ما زنده ایم.ه

سر به سنگ
نهاده ایم
و سنگ
بر ما نهاده اند.ه


تار های سکوت را می تنیم
عنکبوت وار
در حنجره هامان
بی آنکه
سر بر آوریم.ه


______________

Mansoor Khaksar

_____________

Align Center

'Bashi-Bazouks singing' by Jean-Leon Gerome, French. Oil, 1868
_______________

منصور خاکسار


آن سوی برهنگی


8





ضرب شست
ه ه ه ه ه ه ه یا تدبیر؟ه
کدام...؟ه
این سودایی جان عاشق را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
رام می کند


آتشزنه ای
که
در هر نگاه عابر می ترکد
و هیچ دامنی

ه ه ه ه ه از دراز دستی اش ایمن نیست
طرفه مستی
که تن زدنش از تمکین
ه ه ه ه تنها فرمان از شیرین می جوید
نه در کلام
ه ه ه ه ه ه ه آب چشمی خانگی دارد
و نه خفت و خیزش
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه به شیوه ی آدمی ست . ه

می پرسدش خسرو
که از کدام تیره است؟ه
سر انگشتش
ه ه ه ه ه ه به آشنایی
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه نشان می دهد.ه
و چون از پیشه اش
ه ه ه ه ه ه ه می پرسد
گویی
ه ه ه سر از فراز چرخ فراتر می برد
آنگاه که لب به عشق می گشاید
ه ه ه ه و حواله به جان می دهد .ه
این کیست ... ؟ه
با منظومه ای که هر روز
ه ه ه ه ه ه ه ه ه می گسترد
تیسفون را
ه ه ه ه به جنون می کشد
و صدای بومی اش
پنج حنجره ی انسانِ خاک را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می نوازد
کدام تدبیر
زخمی بر این شوریده می زند؟ه
که راهزنش

جز انکار عشق
ه ه ه ه ه ه ه ه قلم بر نمی دارد
اوراقی که بی چرا
ه ه ه ه ه ه ه ه ه گسیخته است.ه
تا آن بخت موروثی
از پستوی تخت
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خود را بیازماید
این گام که سایه به نخل ها می ساید
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خاراترین قله را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
فرو ریخته است .ه



زخم چشم بدی می خورد
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه این دل
اگر آن تیغ آخته
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خطا کند

بالا بلند
بر چرمه ی زین
خرامیده است به تماشا
و خوش نفسی می زند
با حواسی که هفت پرده ی خرد عاشق را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بر می افکند

آه ... ! ه
تا آن جان سودایی
که بر دهانه ی سنگی خستگی در می کند
پای افزار بر گیرد
و بر ستیغ کوه بروید
از این تاق دو ابرو
ه ه ه ه ه ه ه ه کدام خدنگ اثر می کند؟ه

پای آنچنان
ه ه ه ه ه به بخت یاری
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه قرص کرده
و سبک بر کوه
ه ه ه ه ه ه بر افراشته است
که خسرو
و خوش نشینان تیسفون را
ه ه ه ه ه ه ه ه گزیری نیست

جز این که
دندان به سنگ غرامت فرهاد بشکنند
شیرین را بگویید!ه
از پس پرده خوش به در آید !ه
و گمان از هر چه ناکامی ست
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه پاکیزه کند
که بیستون
ه ه ه ه ه از همان ضربه ی نخست
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه شکاف برداشته است.ه





________________


Azar Kiani

__________
Francesca Woodman, Guanto, Roma, 1977-1978.

Francesca Woodman, Guanto, Roma, 1977-1978.

______________

آذر کیانی


خ
پلاژ مردگان شاد



پلاژ مردگان شاد
خواب زنده هاي آدينه را آشفته مي كند:
ه

موج هاي بلند سكوت،ه
كف هاي كافور،
ه
ساحل تور هاي نيلوفري،ه
سنگ نوشته ي اسكله ها،ه
تابوت هاي پهلو گرفته
و مرغي كه هوا را مي چيند
از پس شقايق سينه اش.
ه

در هواي طوسي دريا و كمي نارنج،
ه
قايق سرگردان و موهاي ريخته بر آستان آسمان،ه
بادبادك آلاچيق ها وچترهاي آفتابگير،ه
در يك تابلوي نقاشي،ه
امواج بلند،ه
احمد شاملو،احمد محمود،صمد بهرنگی،غزاله و نازنين
سكوت منتشر مي كنند.
ه

خواب زنده ها آشفته مي شود
و از پس شقايق سينه اش،
ه
مرغي،ه
كه آرام آرام، هوا را مي چيند.ه



_________

Hooman Nozhat

__________



Haiku / Elías Moro Cuéllar
____________

هومن نزهت




سِحر آيينه



وقتي که رفتي و غبارت
ابر مدام قلب من گشت ،ه
ابري تر از هر آسمان تيره گشتم.
گشتم به دنبال صداي نبض تو
رگهاي خود را
ديدم که يک دريا کويرست
و لحظه هايم
در پنجه هاي يادهاي تلخ اسيرست

يک ريشه در قلبم بجا مانده ست و آنهم
از بوستان ياد تو باقي ست و
اينک چه پير ست !ه
در کنج قلبم گوشه گير ست

وقتي که در آيينه دقت مي کنم من
در يادهاي پاره پاره
چشم ترا پر سبز مي بينم دوباره
آنگاه مي آيم بسويت
ومي نشينم روبرويت
اينجاست که
يک پرده بين چشم من وايينه
ظاهر مي شود باز،ه
يک پرده ي سيال و نمناک
و يک صداي پاک
با ريشه اي در آسماني پاک تر زينجا
وريشه اي تا عمق بي آغاز،ه
سر مي دهد آواز:ه
اينک غبار رد پاي او
بر روي سر ديريست برفينه ست
آري !ه
اين سحر آيينه ست ...ه




زمستان 68 - تبريز

________


Mohamad Shahbazi Poya




Joseph Cornell: A Parrot for Juan Gris - Winter 1953-54;
Construction, 17 3/4 x 12 3/16 x 4 5/8 in; Collection Paul Simon

____________

محمد شهبازی پویا




.....

این روزها را به خاطر بسپار
پرنده ها دارند کوچ می کنند
ای کاش جواب سلامم را نداده بودی
به باد
گفتم بیا
سه تار از موهایت بزند
باهم برقصیم
و کوه های دور و ور را به جان هم بی ا ندازیم
گفتم :ه
سه تار از موهایت
لای کتاب،ه
روی طاقچه
دارند سفید می شوند
گوش نداده بودی
خواهش می کنم این کلمات را به خاطر بیاور
تا کتاب تا آنجا که جا دارد
سه تار را می زند
کوه ها برقصند
پدرم می گفت:ه
کوه ها همان عاشقانی هستند
که اجازه نداشتند به هم دست بزنند
پدرم می گفت:ه
اگر عاشقی کوهی
اگر کوه نیستی عاشقی
می توانی به معشوقه ات
و این کتاب مقدس
دست ببری

گفتم اما،ه
هر کلمه مثل تو
پرنده ای ست زخمی
پدرم می گفت:ه
این روزها را از خاطرت ببر
پرنده ها دارند کوچ می کنند






ه(تابستان 86)ه



___________