Wednesday, July 1, 2009

R E N D A N J U L Y 2009

________



رندان


جولای 2009

به ندا آقا سطان شهیدِ سبزِ ما

___________

Poem for the Rooftops of Iran

جمعه 29 خرداد 1388. فردا شنبه س . فردا روزِ سرنِوِش سازیه
___
ندا:ه

یدالله رویایی * رضا براهنی * مهناز بدیهیان *رضا مقصدی * یاشار احد صارمی * شمس لنگرودی * رباب محب * منصوره اشرافی * حافظ موسوی * شاهرخ ستوده فومنی * مینو نصرت * فرامرز سلیمانی * معصومه ضیایی * آذر کیانی * ساسان قهرمان * احمد کایا * ناصر کاخساز* سرور جوان * آزاده دواچی * مجید نفیسی * مهری جعفری * مهرداد عارفانی * حامد رحمتی *عبدالقهار عاصی ( صدای : فرهاد دریا) * محمود معتقدی * مریم اسحاقی * نصرت الله مسعودی * بیژن باران * ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه هههههه ههههههه ههه ههه ه ههههه هه ه هههه ههه هه هه هههه هه هه ه هه ه ه ه ه هه هه هههه
_______



خاک مرا بر باد مده

سیمین بهبهانی

___

شیدا محمدی * منصور خاکسار * فریبا صدیقیم * فرامرز سلیمانی * منصوره اشرافی * یاشار احد صارمی * آذر کیانی * شاهرخ ستوده فومنی * رباب محب *هومن نزهت * فیروزه میزانی * مجید نفیسی * مهناز بدیهیان * حامد رحمتی * مینو نصرت * و. م. آیرو * معصومه ضیایی * سرور جوان ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه هه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ههه هه ه هههه ههه هه هه هههه هه هه ه هه ه ه ه ه هه هه هههه

İmadeddin Nesimi

________

Nesîmî Film in 1973 was dedicated to the 600th anniversary of Nesîmî's birthday.
________

عمادالدین نسیمی

قوش دیلی


جانآنه منیم سِودیگیمی جان بیلیر آنجاق
گونلوم دیله یین دونیادا جانان بیلیر آنجاق
بیلدیم ، تانیدیم علمیده معبود ، یقین کی
شویله بیلیره م کیم ، آنی قورآن بیلیر آنجاق
اَبدال اُولوبن بَه یلیک اِئدن عارفی گوردوم
بو سلطنتین قدرینی سولطان بیلیر آنجاق
صوفی می دیر او جامِ مصفاسینه مشغول
پونهانی ایچَرایله کی شیطان بیلیر آنجاق
ای ساقی گتیر دُور ایاغین دُور اله سون کیم
بو دُور ایاغین دُورونو دُوران بیلیر آنجاق
گونلوم گمی سن غرق اِئده گور عشق دنیزینه
کیم بو دنیزین بحرینی عمان بیلیر آنجاق
هئچ کیمسه نسیمی سوُزونو کشف اِئده بیلمز
بو قوش دیلی دیر ، بونو سلیمان بیلیر آنجاق


___


Canana menim sevdiyimi can bilir ancaq
Könlüm dileyin dünyada canan bilir ancaq.
Bildim, tanıdım elmde me’budu, yeqin ki,
Şöyle bilirem kim, anı Qur’an bilir ancaq.
Abdal oluban beylik eden arifi gör kim,
Bu seltenetin qedrini sultan bilir ancaq.
Sufimidir ol cam-i müseffasına meşğul,
Pünhani içer eyle ki, şeytan bilir ancaq.
Ey saqi, getir dövr eyağını dövr elasün kim,
Bu dövr eyağın dövrünü dövran bilir ancaq.
Könlüm gemisin qerq ede gör eşq denizine
Kim bu denizin behrini ümman bilir ancaq.
Heç kimse Nesimi sözünü keşf ede bilmez,
Bu, quş dilidir, bunu Süleyman bilir ancaq.

__________

Supporting Iranian´s hunger strike in New York and Berlin

________


___


حمایت نویسندگان و شاعرانی ایرانی در تبعید از اعتصاب غذای ایرانیان در نیویورک و برلین



ما نویسندگان و شاعران ایرانی در تبعید در همبسستگی با جنبش آزادیخواهانه مردم ایران که با روشی مسالمت آمیز به دفاع از ابتدائی‌ترین حقوق خود برخاسته‌اند، و در اعتراض به کشتار و بازداشت و به ویژه شکنجه‌ی دستگیر شدگان اخیر، از اعتصاب غذای سه روزه جمعی از روشنفکران و هنرمندان ایرانی که در روزهای سی و یک تير تا دوم مرداد برای اعلام همبستگی با بازداشت شدگان اعتراضات هفته‌های گذشته در ایران در نیویورک برابر مقر سازمان ملل متحد انجام می‌گیرد، و نیز از اعتصاب غذای دو روزه جمعی از زندانيان سياسی سابق که در روزهای اول و دوم مرداد در برلین برای اعلام همبستگی با بازداشت شدگان اعتراضات و خواست آزادی زندانيان سياسی بر پا می شود، حمایت می کنیم. ه ه ه ه هه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه هه هه ه هه ه هه ه ه هه ه هه ه ه هه ه هه هه ه ه هه ه ه هه ه هه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه



اسماعیل خویی
اکبر سردوزامی
بهروز حشمت
بیژن بیجاری
حسین دولت آبادی
حسین نوش آذر
حمید صدر
رباب مُحب
رضا دانشور
رضا قاسمی
روشنگ بیگناه
شهلا شفیق
علی رضا زرین
فریبا صدیقیم
کوشیار پارسی
مجید نفیسی
منصور خاکسار
منصور کوشان
مهرنوش مزارعی
ناصر زراعتی
ناصر شاهین پر
نسیم خاکسار
هادی خرسندی
یاشار احد صارمی





Supporting Iranian´s hunger strike in New York and Berlin

In solidarity with the Iranian people´s movement for freedom, to defend the most basic human rights, and in protest against killing, arresting and especially torturing the prisoners, we support the 3 day hunger strike in front of the UN headquarters in New York (July 22-24), done by Iranian artists and intellectuals. This hunger strike is taking place to express sympathy with those who have been arrested during the recent peaceful protest demonstrations in Iran.

We also support the former Iranian political prisoners who are trying to express their solidarity with the political prisoners in Iran, and demand their release through a hunger strike in Berlin, July 23-24.

We strongly ask the politicians in the Western World to prioritize defending the freedom of prisoners, human rights and women’s struggle for freedom in Iran, as these are today a part of the conscience of people all over the world.


Ahad saremi, Yashar
Begonah, roshanak
Bijari. Bijan
Chafiq, Chahla
Daneshvar, Reza
Dowlatabadi, Hossein
Ghassemi, Reza
Heshmat, Behrooz
Khaksar, Mansour
Khaksar, Nasim
Kho'I, Esmail
Khorsandi, Hadi
Koushan, Mansour
Mazarei, Mehrnoosh
Moheb, robab
Naficy, Majid
Nushazar, Hossein
Parsi, koushyar
Sadr, Hamid
Sardouzami, Akbar
Sedighim, Fariba
Shahinpar, naser
Zarrin, Alireza
Zeraati, Naser


___________

Poem for the Rooftops of Iran

_________



جمعه 29 خرداد 1388

فردا شنبه س

فردا روز سرنوشت سازیه

_______



امشب چرا این الله اکبر بلندتر و بلندتر از شبای قبل شنیده می شه؟ه
این جا کجاس ؟ه
اینجا کجاس که همه چیز به روش بسته شده ؟ه

اینجا کجاس که مردم فقط دارن خدارو صدا می زنن؟ه

اینجا کجاس که هر شب صدای الله اکبرش بلندتر و بلندتر می شه؟ه

هرروز منتظرم که شب بشه ببینم صدای الله اکبرش بلندتر می شه ، بیشتر می شه یا نه؟ه
تنمم می لرزه
نمی دونم خدام هم می لرزه یا نه؟ه

اینجا کجاس که ما اینقد مظلوم گیر افتادیم؟ه

اینجا کجاس که کسی ما رو یاری نمی کنه؟ه

اینجا کجاس که ما فقط با سکوتِ خودمون داریم صدامونو به گوش دنیا می رسونیم؟ه

اینجا کجاس که خونِ جَوُوناش ریخته می شه و مردم تو خیابون وای می ایستن و نماز می خونن ؟ه
رویِ همون خونه وای می ایستن نماز می خونن
اینجا کجاس که مردمش اراذل و اوباش خطاب می شن؟ه
اینجا کجاس ؟ ه ه ه می خواین بگم ه ه ه ه اینجا ایرانه
اینجا سرزمین من و توئِه

اینجا ایرانه!ه


_________



Poem for the rooftops of Iran


Friday the 19th of June 2009
Tomorrow, Saturday
Tomorrow is a day of destiny
Tonight, the cries of Allah-o Akbar
are heard louder and louder than the nights before.

Where is this place?
Where is this place where every door is closed?
Where is this place where people are simply calling God?
Where is this place where the sound
of Allah-o Akbar gets louder and louder?

I wait every night to see if the sounds
will get louder and whether the number increases.
It shakes me.
I wonder if God is shaken.

Where is this place where
so many innocent people are entrapped?
Where is this place where no one comes to our aid?
Where is this place where only with our silence
we are sending our voices to the world?

Where is this place where the young shed blood
and then people go and pray?
Standing on that same blood and pray...
Where is this place where the citizens
are called vagrants?

Where is this place? You want me to tell you?
This place is Iran.
The homeland of you and me.
This place is Iran.



____________



Reza Baraheni

_________


رضا براهنی

____________

معنای نهایی آن نگاه خیره ی زنانه


آن چیست در نگاه خیره ی متمرکز چهره ی زیبای پسامرگِ ندای ایرانی که حتی مصداق تعریف غربیان از استبداد نگاه را واژگون می کند و در آن سوی مرزها بر کرسی جهانی، ترحم، نازک آرایی بیکران، گونه ای تسلیم و رضامندی ناهمگون و رؤیایی می نشاند، بی آنکه ذره ای قصد سرزنش قدرتی را داشته باشد که اندام نازنین او را میخکوب زمین آینده ای کرد، از آن ایران، که در آن، جمله ی زنان یکسر، به قامتی افراشته گام برخواهند داشت، چرا که او با آن چشم ها بر آن چهره، بر زمینی افتاد که عطِر خون و گیسوی او آن را تقدیس کرده بود.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

خود را تسلیم مرگی کرد که جاودانه از تدفین آن چهره دور خواهد ایستاد. که بود آن کسی که بر کنار او زانو زده بود و می خواست فرشته ی مفارقتِ روان او را با دمیدن نَفَسِ خود به سوی زندگی برگرداند. نومیدی ما بر آستان مرگ زیبایی، مرز نمی شناسد. می بینیم او را که ناگهان در برابرمان ایستاده، می بینیم که نه! نایستاده، بل که با معنای نامش، "ندا"، سروشِ جهانی ناشناس"، زاده می شود. چه شوربختیم که او در برابرمان نایستاده، و طنز شوخ ماجرا را ببین! چه اقبالی به ما روی کرده که او چشمانش را، سراسر، گشاده نگاه داشته تا ما به ژرفای آن خیرگی جاودانه ی نگاه که پایان جهان را به کام می کشد، چنو خیره شویم.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

و این مرگ، تصادفی نبود. چگونه ممکن بود تصادفی باشد؟

حتی پیش از آنکه دانش نو گلوله را کشف کند، گلوله حضور داشت. از سرسراهای تاریخ ایران عبور می کرد، و نیز از هر خانه و خوابگاه ایرانی. گلوله در سراسر قوانین کمین کرده بود. در همه ی مذاهب و در سراسر ساختارهای سیاسی. گلوله وقتی که شهرزادِ افسانه گو گام به خوابگاه شهریار گذاشت حضور داشت. وقتی که شهرزاد تسلیم مرگ شد ـ شاید به مرگی طبیعی، اما پیوسته در سایه ی شهریاری که هر آن عشقش کشید، می توانست بکشدش، همانطور که صدها، بل که هزاران چنو را کشته بود.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
گلوله قرنها در جهت او به خطا می رفت، هر چند بساط قتل گسترده بود. و در زندان گلوله بود، اما چهره های مردگان، بویژه چهره های زنان، بسیاری از آنان در همان سن و سال ندا، نباید به رؤیت گذاشته می شدند. و ناگهان "ندا" روی زمین افتاده بود، با آن چشم ها، انگار کتیبه ای از "داوینچی" از هزارتوی تاریخ برون جهیده بود، و چنان زنده که هیچ چیز، حتی چهره ی زنده ی خود "ندا" هم تا آن درجه زنده نمی توانست باشد. آری، چشمهای ندا، همه چیز را پشت سر گذاشته بود، و حالا با چشم های همه ی زنان جوان، دختران جوانی که در برابر جوخه ی آتش گذاشته شده بودند، و یا قرار بود دیگرباره در برابر جوخه ی آتش گذاشته شوند، و یا توی زمین، تنها، با سرهای بیرون از زمین، کاشته شده بودند تا گلوله ها به سنگها تبدیل شوند و سرهای آنها را در زیر چادر هدف قرار دهند. و ناگهان، به تأثیر قیامت یا آخرالزمان، پرده کنار رفته بود، چهره ی یگانه با آن چشمها در برابر بود، و آن دو چشم رساتر از دو مصراع بیت مولانا و حافظ سخن می گفتند، و تو حیرت می کردی، یکسره حیران بودی از صراحت مورّب و رمیده ی آن دو چشم که جهان را با مهری بی مثال سرزنش می کردند، با آن نگاه خیره که دوربین به دامش انداخته بود، وقتی که شاید همزمان تک تیرزن پنهانی "الهی" آماده می شد تا ندایی دیگر را نقش زمین کند، تا اینکه ما چشمهامان را تا پایان جهان باز نگه داریم، که جهان را از این رهگذر به میراث برده ایم، به میراث خواهیم برد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه

تورنتو 6 تیر 1388



ه
* این متن نخست به انگلیسی نوشته شده، بعد توسط خود نویسنده به فارسی برگردانده شده است.ه
ه * این متن به فارسی نخست به فارسی در شهروند کانادا چاپ شده است. ه



_________

Bejan Baran

_____________




Paula Slater Sculpts Second Portrait Bust of Neda “Angel of Freedom”
_________________

بیژن باران



ندا


شب با وقاحت
در چشم ما می نگرد.
ه
پس از تقلب، دروغ می گوید.ه
ساطور بدست چپ، تهدید می کند.ه

نبش خیابان
رودررو اهریمن
چشم در چشم من
دروغ را تکرار می کند.
ه
کلید جهنم بدست پشم آلودش
از عهد دقیانوس، حی و حاضر – اما کور، اما کر،
ه
ندای روز را نمی شنود.ه

گلوله زیر گلوی گل لانه می کند.
ه
نسترن سرخ شکوفان کند بصورت ندا -
ه
ولی پیش می آید بر کف خیابان، صدا.ه
از درختان بآسمان می رسد:
ه
شهر را پر می کند
شهرها را پر می کند
زمین را پر می کند
از خیابان به جهان می رسد، صدا.
ه
تاریخ با صداقت ثبت می کند آنرا.ه
از لبان مردم پیام ندا
جاریست در خیابان و بام ها.
ه

بر افق خاور برآید سحر، ندا
از پشت درختان ناظر موج، ندا
ندا مام میهن است نگران ما
در ماست - ندا
امروز رفته است ندا
تا درخشان تر شود فردا.
ه
هر سحر، بر افق شهر ما
طلوع می کند هزاران تصویر بیصدا
در شهرها پیش می آید- صورت ندا.
ه

بر شهر شطرنجی جوهر سرخ پاشیده شده
سیاهپوشان خود به سر
اجل معلق مهیب
بسلاخی پرواز در شهر بی نهیب.
بهار خیابان ها پر از گل های پرپرند.
ه

آغاز خیابان شجاعت است.
ه
پایان آن، پیروزی می آید بدست.ه



061509



________

Reza Maghsadi

_____________




رضا مقصدی
________________

دریا نوید ِ سبز ِ "ندا" را شنیده است


زیبایی ِ زمانه صدا می زند ترا
از هر طرف، ترانه صدا می زند ترا
*
درجان ِ این درخت ِ تناور روانه باش!ه
شادا که هر جوانه صدا می زند ترا
*
خورشید را بگو که بگوید به ارغوان :ه
این ماه هم شبانه صدا می زند ترا
*
آئینه را به جانب ِ فریادها گرفت
هر کس که عاشقانه صدا می زند ترا
*
چشم ِ "ندا" ی توست که سرشار ِ انتظار
این گونه غمگنانه صدا می زند ترا
*
صورتگر ِ صمیمی ِ یک نسل ِ سوخته ست
این دل، که صادقانه صدا می زند ترا
*
فرهاد، زنده باد که از بیستون ِ عشق
شیرین وُ شادمانه صدا می زند ترا
*
این فصل ِ تازه یی ست که آغاز گشته است
با این همه نشانه صدا می زند ترا
*
ای دل به هوش باش که در اوج ِ موج ِ درد
دریا درین میانه صدا می زند ترا
*
عشق ست با ترانه ی تابانِِِِ ِ آینه
از هر کجای خانه صدا می زند ترا
*
آتش به جان ِ عاشق ِ آن باغ، می کشَد
شوری که شاعرانه صدا می زند ترا
*
دریا، نوید ِ سبز ِ "ندا" را شنیده است
این موج ِ بیکرانه صدا می زند ترا
*
تنها صدای توست که می مانَد این زمان
این است این زمانه صدا می زند ترا




کلن - سیزدهم تیرماه ۱۳۸۸


______________

Sasan Ghahreman

__________




ساسان قهرمان
__________
به ندا

چقدر سفید است این شب...ه



چقدر سفید است این شب
سراسر آینه بر دیوارها و ذرّه‌های سرخِ هوا موج می‌زند بر اوهام مندرسم گیج می‌خورد با چشم‌های بسته در نقش‌های قالی اتاق تا اتاق می‌روم عریان نگاه می‌کنم به خط بی‌رمق نور بی نگاه و، ایستاده‌ای بر آستان خواب..ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه هه ه ه ه ههه

نمی خوابی؟ه

اتاق ابری است
چراغ را کشته‌ام
دریچه را گره زده‌ام، بر سیاه، سفید
سکوت دل دل می‌زند در خروش یک نت سرگردان
در حلقه‌های دود که می‌ماسد بر ذره‌های هوا در تلاطم دیوارها
طبلی مدام می‌کوبد

چرا نبوسیدمت؟ه

دوازده انگشتم زخم است
‌ خون می‌ریزد از تمام گوش‌هایم
چشمم را دریا دزدیده‌ست
دستم را دیوارها و سقف،ه
خوابم را تو...ه

نمی خوابی؟ه

خمیده از دریا به آسمان می‌روم از آسمان به خیابان اتاق تا اتاق بیابان تا دریا دست به دیوارها می‌کشم کورمال به موج‌ها به سنگ‌ها به فرش به برگ‌ها سرگردان به خون که می‌ریزد از گوش‌هایم در طنین صامت طبلی که بی قرار با هر نفس که چکه چکه چکه نگاهت را... چرا نبوسیدمت؟... تیغ می‌کشد نه می‌نشیند نه می‌گذرد تا چراغ بترکد در نفسم در دود...ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه هه ه ه ه ههه

چرا نبوسیدمت؟ه

لبم بر آتش و آتش در انگشت‌ها و استخوان‌هایم سرخ و زرد رگ‌هایم بریده آویزان بر انگشت‌ها که زخم در تاریکی خمیده بر موج بر هیاهو تمام روز زنبق سرخی شعله در گلویم مذاب دریا دریا، دریچه بر گرهی آویزان بر زمان که در خروش یک نت سرگردان در کبودِ غروب، در کبودِ غروب، در کبودِ غروب...ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه هه ه ه ه ههه

نمی خوابی؟ه

چقدر کبود است این صبح
طبلی مدام آتش می‌کوبد برکوره ای در آغوشت پرنده ای عریان رگ‌هایم را می‌سوزاند
و جرعه جرعه
تشنه ترم می‌کند نگاهت
و روز که آویزان بر گرهی در باد
و این همه خاک... این همه خاک... این همه خاک...ه

چرا نبوسیدمت؟ه

نمی خواستم آفتاب را پر پر کنم خیابانت را درکبود دور نمی‌خواستم ببینم سرخ در قطره‌های چشمانت نمی‌خواستم از دریچه بستانم آینه‌ات را بر بندهای پاره‌ی انگشتانم که موج را و خاک را و باد را و خون... و نمی‌خواستم از تو بگریم که تشنه تا سپیده بی کلید بر در ایستاده بودم بر آستان تب، و یک نت سرگردان می‌تپید در سکوت نمی‌خواستم نمی‌خواستم نمی‌خواستم ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه هه ه ه ه ههه

...

نگاه می‌کنی
و گوش می‌کنی
زبان انگشتانم را اما هنوز نیاموخته‌ای
و یادت نیست
کلید گنجه‌ی تاریک را کجا پنهان کردی
روزی که برف بر خورشید می‌بارید...
ه
نمی خوابی؟
ه

هنوز یادم هست
در نقش‌های قالی پناه گرفته بودم
کلید را که به دریا انداختی
دریا دو نیم شد
در خروش صامت یک نت سرگردان
و باد آتش گرفت
اتاق ابری بود
دریچه را گره زده بودی، سفید بر سیاه
سکوت دل دل می‌زد در نوک انگشتانم
و طبلی
مدام می‌کوبید...
ه

برهنه ایستاده بودی در تقاطع دیوارها و آینه‌ها
و روز فرو می‌ریخت از شاخه‌ها و موهایت
کبود
و یادم هست
نگاه نداشتی
و در گلویت
پرنده‌ی سرخی گریسته بود..
ه


*


تنها نگاه تو را خواهم برد
کلید را نه، و دریا را نه
گلدان خالی شمعدانی را
و این قلمدان را
با تیغ‌های خیس...
ه
و این شبح
که خودش را
همیشه پشت آینه پنهان می‌کند


تنها نگاه تو را خواهم برد
و حوضچه ای را
که از بوسه‌های گمشده‌ات لب پَر می‌زند
و این پرنده‌ی سرخ...
ه
*
نمی خوابی؟ه

__



ه * این شعر قبلا در شهروند چاپ کانادا منتشر شده است

____________

Hafez Mousavi

_________


حافظ موسوي
____________

برای خواهرکم «ندا»ه




صدا به صدا نمي‌رسد
چشم، چشم را نمي‌بيند
بيا به خانه برگرديم خواهركم
ما به اندازه كافي بهانه براي گريستن داريم

بيا به خانه برگرديم
مگر نمي‌بيني
اينجا نه پرنده‌اي آواز مي‌خواند
نه كودكي لبخند مي‌زند
و از دهان بهت‌زده كوچه‌ها و خيابان‌ها
آتش و دود برمي‌خيزد

بيا به خانه برگرديم
این ها بی روح اند
گلوله‌هاشان مشقي نيست
چشم‌هاي معصوم تو، خواهركم
طاقت اين همه گاز اشك‌آور و
دشنام و دود را ندارد

بيا به خانه برگرديم خواهركم
اين خيابان را
پيش از اين بارها به خون كشيده‌اند
اينجا اميرآباد است
آن بالا، مدال تقلبی برای سرداران تقلبی تولید می کنند

و كمي‌پايين‌تر
خوابگاهي است كه اي بسا شب‌ها
يك ذره خواب به چشمش نيامده است
بيا به خانه برگرديم
اينجا خوابگاه نيست
بيدارگاه جوان‌هاي ماست
اينجا آشيانه كتاب‌ها و كاغذهايي است
كه اي بسا شب‌ها
چون پرندگاني سپيد
در آتش و دود چرخ خورده‌اند
و با بال‌هاي سوخته
بر نعش‌ها و دست و پاهاي شكسته فروريخته‌اند
و ‌اي بسا شب‌ها
درها و پنجره‌هاشان
از زور درد و ضرب چکمه جهل
مانند موشك‌هاي كاغذي كودكانه ما
تا آن سوي خيابان، پرواز كرده‌اند

بيا به خانه برگرديم خواهركم
من، از لابه‌لاي اين همه شلوغي و فرياد
صداي مادر را مي‌شنوم
كه چشم‌هايش را به كوچه دوخته است
و از تمام رهگذران
كه شانه‌هاشان امروز، خميده‌تر از ديروز است
مي‌پرسد:
ه
«خانم! آقا! شما نداي مرا نديده‌ايد؟ه
نمي‌دانم كجاست، موبايلش چرا جواب نمي‌دهد؟!»ه
نه! خواهركم
حالا ديگر، راهي براي برگشتن نيست
باید به بیمارستان ها سرد خانه ها زندان ها

باید به پزشکی قانونی برویم

بايد تمام شب‌ها را
دنبال ردپاي تو
در کوچه ها و خیابان ها باشیم

فردا، تمام تلویزیون های دنیا

چهره خونینت را پخش می کنند

و صفحه‌هاي اول روزنامه‌ها، در سراسر دنيا
زير عكس تو خواهند نوشت:
ه
اينجا تهران است، خيابان اميرآباد
و این «ندا»
ه
ندای نوشکفته آزادی است
که از گلوی خونین ملتی بزرگ
بر آمده است.ه

31/3/88
_____________

Hamed Rahmati

________



حامد رحمتی
_______________


به خواهرم ندا...ه





از شهر خبر دارم

از بيلبوردها
از آدم ها

هر شب
روي پشت بام ،ه
به ستاره ها
خيره مي شود خواهرم،ه
و با چشم ِ گريان
موهاي عروسكش را
لمس مي كند

پدر
با صداي گرفته اش
فرياد مي زند
ه - دخترم
خدا بزرگ است

اما من
از شهر خبر دارم

از بيلبوردها
از آدم ها

___________

Soroor Javan

_________


El descendimient:de Roger vander Weyden
______________________

سرور جوان



از چشمانت تا چشمانم


با رقص سحر انگیزت
به ندایی از دور دست
در خیابان های بی انتها
امید را می کاری.ه
کابوسی هستی قرمز
رویایی مهتابی
با رودهایی جاری
از سینه تا لب هایت
از لب هایت تا چشمانت
از چشمانت تا چشمانم.
ای بغض مانده در گلویم
رودهایت را در من جاری کن
من شرمنده ی تمام این رودهای کوچکم.ه

_____________

Majid Naficy

_________




مجید نفیسی

راه پیمایان سبز می شوند

_____________


به یاد "ندا" و یارانش




چونان جوانه های گندم

که چاره ای ندارند جز سبز شدن
راه پیمایان سبز می شوند
با برگه های سبز در دست
و شوری سرخ در رگ،ه
بی اعتنا به مرگ
که دستاری چرکین به سر دارد
و ردایی تیره بر تن.ه
ه"این سرزمین ازان ماست
نه ازآن دستاربندان
یا هر ناجی و ناخدای دیگر،ه
و گواه ما، رای ماست."ه

راه پیمایان سبز می شوند
با سکوت گویایی بر لب
و ندای رهایی در گوش،ه
بی واهمه از مرگ
که کلاهخودی کاغذی به سر دارد
و دشنه ای چوبین بر کمر.
ه"این سرزمین ازان ماست
نه ازآن قداره بندان
و زخم هیچ شمشیری نمی تواند
دست های به هم فشرده ی ما را
از دامن مادرانه اش جدا سازد."ه

راه پیمایان سبز می شوند
با شاخه های سرو در دست
و برق امید در چشم.ه
رخش های جوان شیهه می کشند
و سیمرغ بی مرگ از بلندای البرز
به سوی آنها پر می کشد.ه
ه"این سرزمین ازان ماست
و ما بی شک آن را پس خواهیم گرفت
نه با تفنگ و نارنجک
که با شمردن برگه های رای مان."ه

25 ژوئن 2009

____________

Azadeh Davachi

________



آزاده دواچی
__________
به نداهایی که شهید می شوند


صورت شهر ،ه
در نگاهت وضو گرفت
مانیتوری به وقت اقامه خشکید
آسفالت های خیابان ،ه
با بوی نم، ه
در آغوشت گرفتند
بوی خون می دادی
نترس!ه
نترسیدی ،ه
تنها نگاهت بود خیره،ه
به انگشتانی متمدن،ه
به لحظه ای که سینه ات سوخت،ه
سایه ها یی که از حرکت ایستادند
و مردانی که بوی معجزه می دادند
کر بودند همه
که صدای فریادت را نشنیدند
و سرد
کنار سنگرشان دفنت کردند

نترس!ه
به خیالشان سکوت کردی
به خیالشان رجه ای خیابان،ه
در گلویت متورم ماندند،ه
نه! تو نمردی،ه
نگاهت ماند به مانیتور،ه
به صورتک ها،ه
به آدم هایی که خونت را قورت دادند
و آرام با گوشه ی آسفالتی در بغل، خوابیدی
کسی نبود که بداند،ه
چشمان بازت
چه کابوس سختی دیدند
____________

Mehri Jafari

____________



مهری جعفری
_____________

جایی میان رنگ ها


تقدیم به ندا و ...ه

جایی میان رنگ ها
و شکافته می شوی از گلو

جایی میان سرخ و سبز
جایی میان ترس و حرف

کسی از زمان های دور فریاد می زند
از جایی میان شعر و خواب

دست هایم را بالا می گیرم
سرخ می شوم
انگشت هایت را بالاتر
سبز می شوم
و در زمینی که همه رنگ ها را دوست دارد
می خوابم
در کنار تو هستم.ه


________

Mehrdad Arefani

___________


مهرداد عارفانی

________________

ژاندارک در تهران





یک نفر بیرون پنجره
موهایش چسبیده بر اسفالت

نگاهش خیره از قرمز پرچم می شود خورشید
از این خیابان به آن خیابان رفتن که شناسنامه نمی خواهد
جرئت داشته باشی و
رنگ از رنگت اگر نپرد
با گلوی سوراخ هم می شود حرف ها زد


__________

Mahmoud Motaghedi

________



محمود معتقد ی
_______________

به : شا هد ا ن میهن آ زا د ی وعشق



تمثیلی به رنگ عاشقی ات/ این خطابه / در خون تو چه می کند ؟ه




پرچم به سبزی مرگ و/ه
آ شوب برگی ا ز شنا سنا مه نا مت
هزا ره بیدا ر و /ه
نما ی خیا با نی و / ا پیزود ی ا زمهتا بی لبخند ت
رنگین کما ن پرند ه بود و / روا یت زخم شبا نه ا ی
خا نم ها / آ قا یا ن !ه
طبل پنها نی و / گذ ر به مثلث د روغی
بر ما / نه
بر شا نه ها ی شما / چه می گذ رد ؟ه
خون خلیجی سرخ و /ه
ا ین ریشه ها ی خا ک
د ریا / چگونه به قا ب ها ی تو می رسد !ه
خا نم ها / آقا یا ن !ه
جها ن/ شرمسا رتند یس ها ی قا متش
مثل قلب پیا د ه ها و / رویا ی زنی که شبیه شنبه ها ی تو بود
نگا ه کن !ه
سوا ری ز را ه می رسد و/ه
د یوا رگلو له ا ی / که به آ غا ز تو پرتا پ می شود
شلیک نکن !
روزت بخیر ! / د شمن کجا ست ؟ه
ما / یعنی تو و / پس ا ین همه بید ا د !ه
آ سا ن نبو د ه و / نیست
سطری به تو و / تلخ تر / هجا یی از کا م گلویت
سر دا ربی تا ج و/ هم بی ستا ره !ه
جشنی به عصرمرگ و/ه
ا ین قا یق شکسته / تر ا به جا یی نمی برد
ا ز چشم عشق / تا خوا هرا ن کوچکت / خشمی برسینه یا د ت
تو / بر چه می را نی ؟ه
می رو یم / د ورا زتو و /ه
توفا ن / د ستت چه نفسی تا زه می کند !ه
گلگون ترا ز وطن یا د و/ خا طره / نگا ه چراغی برا برت
به یا د آ ر!ه
روح گمشد ه و / سقوط همه کو د کی ها یت
بکش مرا
برا د ربی حضور !ه
تمثیلی به رنگ عا شقی ا ت / ا ین خطا به / د رخون تو چه می کند ؟ه





تیر 8 8


_____________

Naser Kakhsaz

_________



ناصر کاخساز
_________________

ناله‌ی نور


قطره‌ای از شب
چکید
و تاریکی
دم به دم، بزرگ و بزرگ تر شد
در رگهای خیابان
نور، زمزمه کرد
و گلوله‌های «متبرک»ه
چهره‌ی روشنِ زمزمه را مشبک کردند.ه
صورت ماه پر از خون شد
کوچه‌ها گریستند.ه

این، ملانکولیِ توفان است،ه
ناله‌ی نور است که می‌شکفد
تا بتوفد

پرندگان آوا
تا ژرفای افتادن
بالیدند
تا «ندا»ی زمزمه را
در اعماق
بنیوشند

و خدا صورت ابری‌اش را
با دست‌های اثیری
پوشاند




تیرماه 1388

___________

Abdul Qahar Asi

____________



عبدالقهار عاصی
___________

خدا حافظ گلِ سوری




كبوترهاي سبز جنگلي در دوردست از من
سرود سبز مي‌خواهند
من آهنگ سفر دارم
من و غربت
من و دوري
خداحافظ گل سوري!
ه

**

سر سردره‌هاي بهمن و سيلاب دارد دل
بساط تنگ اين خاموشي
اين باغ خيالي
ساز رؤياي مرا بي‌رنگ مي‌سازد
بيابان در نظر دارم
دريغا درد!
ه
مجبوري!
ه
خداحافظ گل سوري!
ه

**Align Center

هيولاي گليم بددعايي‌هاي ما بر دوش
چراغ آخر اين كوچه را
در چشم‌هاي اضطراب‌آلوده من سنگ مي‌سازد
هوايي تازه‌ تر دارم
از اين شوراب، از اين شوري!
ه
خداحافظ گل سوري!
ه

**
نشستن
استخوان مادري را آتش افكندن
به اين معني كه گندمزار خود را
بستر بوس و كنار هرزم‌برگان ساختن
از هر كه آيد
از سرافرازان نمي‌آيد
فلاخن در كمر دارم
براي نه،
ه
به سرزوري
خداحافظ گل سوري!
ه

**

از هول خاربست رخنه و ديوار نه،
ه
از بي بهاري‌هاي پايان‌ناپذير سنگلاخ
آتش بر دامانم
بغل واكردني ره‌توشه خود را
جگر زير جگر دارم
ز جنس داغ
ناسوري
خداحافظ گل سوري!
ه


***
جنون ناتمامي در رگانم رخش مي‌راند
سپاهي سخت عاصي در من آشوب آرزو دارد
نمي گنجد در اين ويرانه نعلي از سوارانم
تماشا كن، چه بي‌بالانه مي‌رانم
قيامت بال و پر دارم
به گاه وصل
منظوري
خداحافظ گل سوري!
ه

***
نشد
بسيار فال بازگشت عشق را از سعد و نحس ماه بگرفتم
مبادا انتظارش در دل‌آساهاي من باشد
مبادا اشتران بادي‌اش را
زخمه‌هاي من
بدين سو راه بنمايد
كسي شايد در آن جا
عشق را با غسل تعميد از تغزل‌هاي من
اقبال آرايد
من و يك بار ديدار بلند آوازگان ارتفاعات كبود و سرد
تماشايي اگر هم مي‌نيفتد
دست و داماني هنر دارم
نه چوكاني، نه دستوري
خداحافظ گل سوري!ه

________








____________

Maryam Es-haghi

___________




مریم اسحاقی
_____________


دهلیز

برای سهراب اعرابی




به سطر سوم لگدی زدم
بیدار شو!
ه
سهراب کشان است.ه
قلمه اش را در همین شعر کاشته ام
می گیرد.
ه


سطر اول کبود / در بند
سطر دوم ترسیده / خط خورده
و ما سطرهایی را در خاموشی به خاک سپردیم.
ه
بیا تصنیفی شویم خیابانی
تا خوابگاه های بی خواب
شاید پلنگ/ چال کنیم
معده بابی سندز هم که از سنگ نیست
می گویم مدادت را از دو سو بتراش
امتحان کنکور است
ما
از دهلیز نمور همین تاریخ سبز می شویم.ه


_________

Nosrato lah Masoudi

________



نصرت الله مسعودی
______________

جهان تا بالین تو می دوید!
ه

برای ندا آقا سلطان


تا دهان ِحیرتی بازبمانَد به بام ِروزگار
خیابان ها بی گریز
از خود می گذشتند
ومن با هرزبانی هم که می سرودم
باز بوی خون
از صبح ِبیست وچند سالگی ِات
بر لب ِترانه ام
چنان شعله می کشید
که گیاه ِ سیاوشان
درشعله های سبز خود می سوخت
تا خاکسترش خاطره یی شود بر قرنیّه ی این دل .
مگرمی شود با دلی که نمی خواست بمیرد
این بار
کناراین ماه پریشده برناکجا
آرام جان نداد؟!
ه
با توام باغ ِ افتاده از نفس درفصل ِ ناگهان
دخترِمن وُ همه ی گونه های خیس
خواهر ِهمه ی همکلاسی های صندلی های شرمسار!
ه
آن چشم ِبازمانده را
در شب ِچهارده ی خون
به ابدیت این آسمان بسپار
تا شاعران بدانند
که تو جز سَرَکی پاورچین پاورچین
لای شادی ِ بهارانه ی باد و درخت
مگرچه کرده بودی
که خسوف
به رسم ِ دهان ِ گورهای هزاره ی اول
برتو بارید تاریک وُ آن چنان
که چاه ویل
روشن ترین جای این حوالی شد.
دخترِمن وُ همه ی گونه های خیس
خواهر ِهمه ی همکلاسی های نیمکت های بی تو!
ه
آن صدا که جایش نمی شود درقاب ِاین کلمات ِ سوخته
پس بگذار سوگ همه ی دریای های بی صدف وُ مرجان
زیرصدای وایسین دم ِ تو بما نَد
بگذار دلم را
کنارِ واپسین بازدم ِ تو دفن کرده باشم
شاید که شاعری فردا
میراث ِ ترانه ها ی سوخته را
برخاکسترِ لبانش بنویسد.ه


__________

ALI REZA SEYFEDDINI

______________



Albert Watson ”Lost Diary” 1997
______________

علی رضا سیف الدینی


لِی لای ِچشمِمَنچَشم ِ لِی لایِ





لی لا ااااااااااااااااااااااااااااا هِی هِی !ه
آن دواسب ِعرب را هی کن!ه
مرا بزن به خاک با نیزه
روی نعش ِمن لی لی کن!ه
ازبا شراب ها بگذر
بی شراب ها را می کن!ه
شب رابه روی زین بنشان
کهکشان ِغم را طی کن!ه




____




Sheida Mohammadi

_________

Mimmo Jodice Alba Fugens 2008
Mimmo Jodice - Alba Fugens
___________

شیدا محمدی

در کوچه های ماهوتی



درباد
گیسوان من
عقربه های فِشفش و افشانِ

در باد
بزم نارنجی و گسِِ خدایان
در باد ...ه

تو آنجا
در باغ تاریکِ لیلیت
ه ه ه کت و شلوار مست و بی من ه ه ه و اِی چشم شوم بیدار شو
ه ه ه نفس های چنبر و سوزان ه ه ه و اِی چشم شوم بیدار شو
ه ه ه شیشه های گستاخ و طرار ه ه ه و ای چشم شوم ...
...

و صورت من رعد و برق و کلاغ
وُه ه چشم های تو مگس های وزوز
مروارید های سیاه من وُ این گردن وُ ه ه چشم های تو وزوز
این پیراهن پلنگی و این پستان های بی رحم وُ
ه ه چشم های تو وزوزو
این دست ها وُ این گِل وُ این استخوان مطرب وُ
ه ه چشم های تو وزوز
این لاله های تنم و این صبح تازه ی اینجا و ...ه


زمان !ه
ه ه چشم های تو در منقار من
زمان ! ه
ه ه خون تو در باران
زمان ! ه
ه ه بوی تو در خواب های خیس و خونریز.ه
...

سایه ات حالا
ه ه ه ساعت شنی را بر می گرداند
سایه ات حالا
ه ه ه کج در کوچه های ماهوتی
سایه ات حالا
ه ه ه کوه های برف آلود آن دور
سایه ات حالا
ه ه ه کوزه های شکسته و دیر.ه


در باد
این دست قرمز
ه ه ه که چشم های سیاه مرا می خرد
گوشواره ها و سرمه دان و آینه و این دفتر پنهانی را
این دست گوشت آلود و خپل

در باد
تن تو که دیگر آتشکده ی فارس نیست
ه ه ه دشت مغان نیست ه ه ه بوی سیمرغ و شیر نمی دهد

و این دست قرمز
که پرده از صورتم می کشد
تا شب شقیقه هایم
از گریه های ماه
ه ه ه خیس نشود.ه

ه7 فوریه 2009
_____________________


Wolfgang Amadeus Mozart: Symphony No.40, K. 550, Movement 1



___________

Mansoor Khaksar

________

Armanian women under jacket

Armanian women under jacket
_____


منصور خاکسار

آن سوی برهنگی

11

بر کدام پله ی کوه خون!ه
از مه و تاریکی
ه ه ه ه ه ریخته است؟ه

که دل در خار عشقی نامیمون
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می شکند
و هر خوابی!ه
ه ه ه ه ه سراسیمه ست

ه ه ه ه ه ه ه ه از تصرفی شوم.ه

شیرن جان!ه
ه ه ماه را از بوم خود
ه ه ه ه ه حذف نکن
ه ه ه ه ه ه و شب را
ه ه ه ه ه ه ه ه روشنتر بنشان
که این محاق
بر دست و دهان ما
ه ه ه ه ه ه ه ماندنی شده است.ه
می بینی هنوز ... !ه
ه ه ه ه ه ه ه چشم روز
خیس از این پیراهن بخون درآمیخته است

این سهمگین گرهی که بر ابروی شیرین
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه رُسته است
و استخوان می ترکاند
دریغ ...! ه
از چشم این بداندیشه
ه ه ه ه ه که دست از تیغه ی شمشیر بر نمی نهد
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه پنهان می ماند.ه
خُرد مردی
که دل آسوده
ه ه ه ه ه ه بر پاشنه ی شادی
ه ه ه ه ه ه ه ه ه به قیاس فتح
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می چرخد.ه
و غبغب اش
از طوق و کلاهش
ه ه ه ه ه ه ه بر آمده تر است
سرانگشتی که به خون عشق
ه ه ه ه ه ه ه ه ه آغشته است
پاکیزه گی اش را
ه ه ه ه ه ه با کدام گمان خام
ه ه ه ه ه ه تضمین می کند؟ه
مگر در و درگاهی که از بُنِ نفرت
ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه رگ دریده اند
ه ه ه ه ه ه در سکوت فرو می خزند؟ه
و یا این نخوت
جان به سلامت خواهد برد؟ه

اگر این باد سر
می توانست دریابد
که پاچنگِ کدامین خطر کرده است
و هرگز از گزندِ عشق ایمن نیست
خود

ه ه سر به تیشه
ه ه ه ه ه ه می سپرد.ه




__________