Monday, March 1, 2010

Amir Marzban

____________


امیر مرزبان
_______________




ژاندارك



كليسا بود يا كنيسه دست‌هاي تو؟
ه
كه ميكل آنژ
كشيدش!!!
ه
ه- جناب سروان!ه
هي كاپيتان!
ه
اين دست‌ها دستبند نمي‌خواهد
دهان‌بندم را بگير
و توي اين شعر ببند!
ه
خوشا به حال فروتنان


زيرا
زماني طغيان مي‌كنند

*

ازدحام من و تابوت ...
ه
خنده دار است
منار‌ه‌ي ديرهايي
كه يكي باشد
قرينه‌كاري هميشه مهم است
حتي درهاي بهشت و جهنم
و آهو بيشتر به درد كباب شدن مي‌خورد
تا نقاشي‌هاي بوتيچلي

*

كنيسه بود كه كشيدت
به اين محاكمه
ه- پاي اين ورقه را انگشت بزن خانم ِ رُمان
تيك عصبي مي‌گيري
وقتي صليب نزديك دهانت مي‌شود
مادربزرگ!
ه
و آتش همه‌ي شعر را دستبند مي‌زند

*

هي كاپيتان!
ه
براي اين شعر
يك فنجان
شراب بورگوندي بريز
و دست‌هايش را باز كن!
ه
اين شعر دهان‌بند مي‌خواهد
تا مادربزرگ سوخته‌اش
را بيرون كليسا
داخل كليسا
يا توي تابلوهاي بوتيچلي
فرياد نكشد!ه




_________



Pyotr Ilyich Tchaikovsky - Symphony No. 4 in F Minor, Op. 36: III. Scherzo. Pizzicato ostinato - Allegro

Antal Dorati, London Symphony Orchestra


__

2 comments:

آذر کیانی said...

سلام. طنز پنهان در سطرها ، شعر را در کلیت اش زیر سوال میبرد وقتی که شاعر تلاش میکندکه واقعیتی را بیان کند.منظورم موضوع شعر است.ممنون

مهسا محسنی said...

شعرهای زیبایی بودند...از خواندنشان لذت بردم