Thursday, April 1, 2010

Pablo Neruda, Epithalamio

______________


La Chascona - Casa de Neruda en Santiago
_____________

پابلو نرودا
فارسی ی فرامرز سلیمانی


آروسانه


1

آیا به یاد داری آنگاه را
که در زمستان
به جزیره رسیدیم؟
دریا تاجی از سرما
بر سر ما گرفت
و پیچک ها بر دیوارها
زمزمه کردند
و برگان تیره شان را
بر گذرمان ریختند
و تو برگی بودی خرد
که بر سینه ام می تکید
نسیم زندگی تو را به آن جا آورد
در آغاز ندیدمت:و ندانستم
که با من گام بر می داری
تا که ریشه هات بر سینه ام نشست و
با خونم جاری شد
و با من شکفت
و این حضور غافل تو بو د
شاخ و برگ نادیدنی
و
ناگاه قلب من با آوا و بر سرشار شد
تو خانه ی تاریک منتظرم را
پر کردی
و آنگاه چراغ ها را بر افرو ختی
آیا به یاد داری عشق من
نخستین گام هامان را در جزیره
سنگ های خاکستری ما را می شناخت
و باران می شورید
فریاد باد در سایه
آتش اما
تنها دوست من بو د
و ما در کنار آن آغوش گشودیم

2

بر عشق شیرین زمستان
با چهار بازوان
آتش که بوسه های عریان من را نگر یست
تا به ستارگان دست سود
و رنج را به تماشا آمد
که پیدا و پنهان بود
همچون شمشیری شکسته
رویاروی عشقی شکست نا پذیر
آیا به یاد داری
ای آن که در سایه ام خفته ای
چگونه خواب در تو می رویید
در تو
در پستان عریان تو
با گنبدکان دو گانه اش
به جانب دریا
به جانب نسیم جزیره
و من چگونه در رویاهات بادبان بر گرفتم
آزاد در دریا و نسیم
اما غریق و در هم
در حجم ابی شیرینت؟
و بهار دیوار های جزیره را دگر گونید
گل مثل قطره ای
از خون نا رنگین
و آنگاه رنگ ها تمام وزن نا بشان را تراوید
دریا زلالی ش را دیگر بار چیره شد
شب در آسمان گرد آمد
و اکنون هر چیز
به زمزمه ی نام عشق مان
سنگ به سنگ
ناممان را و بوسه ها مان را می گفت
جزیره سنگ و خزه
راز مقاره ها ش را وآگوشد
به سان آوازی در دهان تو

و گلی که زاده شد در شکاف سنگ


3


با هجای راز آمیزش
نام تو را در گذاری می گفت
در گیاه شعله و ر
و خارای سرا شیب که بر خاست
همچون دیوار جهان
آوازم را می شناخت محبوبم
و هر چه از عشق تو گفت عشق من نا ز نین
زیرا زمین زمان دریا جزیره زندگی موج
دانه یی با لبان نیمه با ز
در ز مین
دانه ی رویان
گل دهان گشوده
حرکت بهار که تمام ما را می شناسد
عشق ما زاده شد
آن سوی دیوار ها
در نسیم
در شب
بر زمین
هم از این روست که
خاک و گل
گل و ریشه ها
نام تو را می دانند
و می دانند که دهانم به دهان تو پیوست
زیرا که ما بر ز مین
با هم افشاندیم
و ما تنها نمی دانستیم
و ما با هم روییدیم
و با هم شکفتم
پس
وقت گذشتن
نام تو بر گلبرگ های سرخگلی ست که بر سنگ می روید
و نام من در مغار ها
این را آن ها همه می دانند
و ما دیگر هیچ رازی ندا ریم


4

ما با هم روییده ایم
اما خود این را نمی دانستیم
دریا راز عشق ما را می داند
و سنگ ها و بلندای خا را
می دانند که بوسه ها من در زلالی بی پایان گل داد
همچنان که در شکاف ها گلی دهان می گشاید
همچون عشق و بوسه من که در گلی عبدی ما را به هم می پیو ندد
عشق من
بهار شیر ین
گل و دریامان را در بر می گیرد
ما آن ها را با زمستانمان آواز نکردیم
وقتی که باد
نام تو را رمز گشود
که امروز در همه زمان ها مکرر می شود
وقتی
برگان نمی دانند
که تو برگی بودی
وقتی ریشه ها نمی دانند که تو مرا می جویی
در سینه ام
عشق عشق بهار آسمان را به ما ارمغان دارد
اما زمین تیره به نام ما ست
عشق ما از آن همه زمان ها و زمین است
و در دوست داشتن یکدیگر
بازوی من بر گردن نرم توست

5


ما به انتظار می مانیم
وقتی زمین و زمان دگرگون می شود
در جزیره
وقتی که برگ ها میریزد
از پیچکان خاموش بر فراز
و پاییز می رود
از پنجره های شکسته
اما ما به انتظار
یارانمان می مانیم
یاران با چشمان سرخ آتش
وقتی که با د
سینه پیشگام جزیره رامی لرزاند
و نمی داند
نام های هر یک را
زمستان ما را می جوید عشق من
همیشه ما را می جوید
زیرا ما می دانیم
زیرا ما از آن نمی هراسیم
زیرا ما با ما آتش همیشه ایم
و ما زمین را همراه مان داریم
بهار با ما همیشه
و هنگامی که برگی فرو می ریزد
از پیچکان بر فراز
می دانی عشق من
چه نامی بر آن برگ نوشته است



6


نامی که از آن من و توست
نام عاشقانه ما هستی یگانه
کمانی که بر زمستان می نشیند
عشق شکست ناپذیر
آتش روزان
برگی
که بر سینه ام افتاد
برگی از درخت زندگی
که آشیان گشود و خواند
که ریشه نهاد
که گل و بار و بر داد
و اینک می بینی عشق من چگونه می روم
به گرد جزیره
به گرد جهان
در میان بهار
شیدای روشنا و سرما
گامی آرام بر آتشی
گلجام به دست
آن سان که هرگز گامی بر نداشتم
مگر با تو ای دل من
آن سان که هرگز گامی نتوانستم
مگر با تو
آن سان که هرگز آوازی نخواندم
مگر هنگام که تو می خوانی



___


George Gershwin - Promenade (arrangement of “Walking the Dog” from Shall we Dance, film)

Michael Tilson Thomas & The Los Angeles Philharmonic



__

No comments: