Wednesday, September 1, 2010

Yashar Ahad Saremi, Nosrato lah Masoudi

_________________


Frank Dicksee. La Belle Dame Sans Merci. 1902. Oil on canvas.
______________________

نصرت الله مسعودی


سبا بهانه بود پريد آن سوی خط ونشان
در حول و حوش شعری از یاشار احد صارمی

شعر خانوم شق القمر شعری است كه با گشاده دستی تن به تعبيرهای متفاوت می دهد.شاعر دراين شعر برای آنكه ازمن و تفرد خود بگذرد و اين من را با جادوی كلمات هرچه بيشتر وسعت ببخشد خود را به شهری تشبيه می كند كه درجهان اين شعر، گستره ای ويژه دارد. و گفته باشم عبور ازاين من در پارادوكسی هستی شناسانه عبورازمن دربند و مكانيكي قبيله گی به سمت و سوی افق زيستی شعورمند در عصرشهروندی است .عصری كه شايد اولين اصل آن امنيت شهروند باشد. و برای شاعری كه می ستيزد تا آسمانش را كلاغ نپوشند ، دلواپسی براي آسمان آبی چه نا امنی هولناكی است .من عبوراز اين هول را زيست پساقبيله گی نام می گذارم. چنين شهری درمناسبات همه جانبه ی خود رفتاری ويژه طلب می كند. رفتاری كه درآن احترام به حقوق شهروندی نمی تواند به هيچ بهانه ای مورد تعرض قرار گيرد. واين به يقين ديگرگونه شهری است كه به صرف اسم ولقبی اهدايی هر شهری را نمی تواند شامل شود.مثلاً شيراز اثر عصر مبارزالدين نه تنها ازاين شمول خارج است كه توهين به شهر و شهروند تلقی می شود.. خرق عادت شاعراز نظر زبان و بيان به همين تشبيه محدود نمی شود .درشهربنيان يافته درشعر ياشار مردم در روز،كه گاه ِ ديدن ودرست تر ديدن است وفعاليت وحضور وشاداب و رنگارنگ را می طلبد هرگز دچارخواب قيلوله نمی شوند خوابی كه حداقل چرتكی اجتماعی ازسربی خيالی است . هيچ وردی نمی تواند مردم اين شهررا خواب وخراب كند تا درخواب قيلوله شان با خروپف اجتماعی وسياسی گنبد هايی بسازند با سايزهايی متفاوت. شباهت لپ های باد شده به گنبد استعاره ای قابل تعمق است .و تبری از آن شايد به سبب كاركردهای ويژه فرهنگی آن باشد . شاعر دربخشي از شعرمی گويد: عمراً اين كار را نمی كند.« من ازآن شهرها كه عمری دربيتوته هايم گنبد پف كنم نيستم عمراً نيستم » اولين بار كه شماره ی ماه سپتامبر رندان به روز شد شعر با كلمه " عمراً " شروع می شد و به گمان من سخت بجا نشسته بود. روزهای بعد چينش نحوی سطراول را شاعر تغير داده بود. می دانيم كه در رسم الخط عربی كلمات منصوب وتنوين دار به آخرشان الف افزده می شود بجز كلماتی كه دارای تای زائد ويا همزه باشند. مثل قطعاً. و هم می دانيم كه گذر زمان و سير تاريخی ،معنای اوليه برخی كلمات را دگرگون مي كند چنان، كه گاه از شنيدن يا خواندن آن كلمات، معنای اوليه شان به ذهن متبادر نمی شود. مثلاً كلمه " شوخی" كه در اصل به معني گستاخي، بي شرمی و...بوده است ، اكنون با شنيدن و يا ديدن آن معنايي غيراز معنای اوليه را به ذهن می كشاند. به گمان من " عمراً در شروع شعر، قيودی چون مطلقآً ، و يا به هيچ وجه را با نفی و سلبی ابدي به ذهن القاء مي كرد و كاش تغير نمی يافت. باد در شهر شعر ياشار احد صارمی هم وجهی ايهامی دارد و صرفاً معنای آن پديده اي نيست كه می وزد، بلكه معنای باد بادكنكی و باد ِخالی بندی اش پُرپُر است . شاعر می گويد با اين خالي بندی ها نمی شود آسمان چنين شهری را با كلاغ ، سياه پوش كرد. اين شهر جای گشاد بازی نيست و همپاله ی گشادها كارشان به خرمستی و كف كردن می كشد ودر چرخشی ارتجاعی و با دريافتی ابتدايی كارشان همچون صغارِ انديشگی می شود خيره شدن در شكل و شمايل دب اكبر و دب اصغر كه به ضرس قاطع دست ما را از همه جا قطع می كند و يقيناً با رصدهای ناسايی قرن بيست و يكم فاصله اش می شود: ميان ماه من تا ماه گردون. شاعر آنقدر مجرب است كه ياقوتي مثل شراب در كش وقوس هيچ معركه ای از دستش افتادنی نيست وخودش هم به تبع چنين پاييدنی ،افتادنی نمی تواند باشد . واج آرايي درهمين بخش شعر در نهايت زيبايی، نيفتادن پياله و پياله نوش را تصور می كند. تركيب " ت " و " نون " را ببيند : « ...شراب از دستم بيفتد وبيفتم » شاعر در مصرع : « من تووی توووی توووويم » انگاربا هر " واو" ی كه به كلمه ی بعدی افزوده می شود فريادش را يك اُكتاو بالا می برد تا با بلندترين صدا بگويد من توام . و باشناسه " يم " بگويد : « درد مشتركيم ». در تأكيد اين گزاره در سطر بعد می نويسد : " من اويم با گّرگّر زوزه های عشق وصحرا " . اما چه چيز بارمعنايی زوزه را حالتی انساني و تراژيك می بخشد: « ريشه های آتش در خطوط خاطرات » .راستی چه خاطراتی ممكن است ريشه در آتش داشته باشند؟ و يا چه كسی بايد برگردد و سوراخ هايی را كه از آتش ناميرای شاعر قبسی كش رفته است آن را به او برگرداند. شاعر خطاب به چه كسی مي گويد « تمام بايد تمام شود » اين فتوای مقتدرانه خطاب به چه كسي است كه تمام! و اين تمام شدن را با قيد" بايد" موكد می كند ؟ نكند اين ناگزيري فهم ناشده برای برخی ها را شاعر پيشگويانه بيخ گوش آنهايي فرياد مي كند كه گاه ذهنيت بيمار خود را به جهان پراز صيرورت فرافكنی مي كنند ودر قيد وبند نارسيسمی بيمارگونه می پندارند مثل گِل وسيمان می شود انديشه ها را هم قالب زد..شايد سبا بهانه است وقتي شاعر می گويد: « خود ِ خود ِ خودِ مرگ هم كه باشی / پستان هايت پراز زهرهم كه باشند / ...../ من همه جای حاضرم / شاعر درچالش با نيستی، هست اين نيست را در هرشكل وشمايلش به سخره می گيرد. اوبرای اين كار،گاه جايگاه نحو كلمات را هم درچالشی خلاق مات مي كند . به همين خاطراست كه مي گويد : « نباشد هم باشي / دل به دريا مي زنم با اسب هايم /....../ . می بينيد كه با افعال ربطی كه برای ساختن حال التزامی به كار می رود چگونه برخورد می كند؟ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه هه ه ه هه ه ه ه ه ه ه هه ه ه هه ه هه ه هه ه
ه"نباشد" را درجايگاه مسنداليه می نشاند تا از آن به جاي اسم استفاده كرده باشد و لايه های پنهان زبان را به نفع گسترش زبان به ميدان درآورد. البته خلاقيت های زبانی در اين كار كم نيست منتها قصد من واقعاً نوشتن يك كامنت كوتاه بود وگفتن سپاسی به خالق شعر ولي رسوبات شعر دردلم ، كار كامنت را به درازا كشاند: « من همه جای حاضرم» " يای بدل از كسره ی بعد از " جا "به واژه حاضر هم حالت ذات می دهد وهم آن را ضمن آشنايی زدايی در توسع اش بسيار كارساز می نمايد وهم قدرت چالش " من" را به سويه ی وضعيتی اسطوره ای می كشاند. خب ظرايف شعربه يقين بسيار بيشتراز اينهاست به قول ياشار احد صارمی در بخشی از شعر: « حاضرم / هي نگو با تك ورگ شعر نمی شود جلو زد وراه را گرفت» كه دراين قسمت منهای استتيك معنايی ، شاعر آن چنان از واج های كاف وگاف به نفع موسيقی شعر استفاده می كند كه موسيقی بي نظير ابيات حافظ را درذهن زنده می كند. البته نشد كه من بگويم چرا حضرت سليمان امتناع كرد كه قاليچه هايی اهدايی سبا را بگيرد و آنها را بازنكرده پس فرستاد!! و از زبل هم چيزی نگفتم چرا كه شنيدن كی بود مانند ديدن! و هم نشد تا به تفسيركله ی سحر و چرخش بادنماها وبازتاب سپيده درپره ها ی بادنما بنشينم وبگويم گاهی همنشينی ناب واژه ها خود را به ساحت اعجاز مي كشانند. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه هه ه ه هه ه ه ه ه ه ه هه ه ه هه ه هه ه هه

.


__



Mahmoud Ahmed | Aynotché Tèrabu


____________________

No comments: