Friday, October 1, 2010

Minoo Nosrat

______________


Constantin Brâncuşi
Portrait of James Joyce

from the book Three Fragments from Work in Progress by James Joyce, 1929
____

مینو نصرت

ساحت رمز و اشارت


حافظ می گوید:ه

بسا که گفته ام از شوق با دو دیده ی خود
ایا منازل سلمی فاین سلماک ؟ه

ای منزلگاه های سلما ، پس سلمای تو کجاست ؟ه
شاعر با سطر نخست خواننده را دعوت به ناآگاه خود می کند و او را به شهر کلمات فرا میخواند. کلمه دنیایی ست مملو از رمز و اشارت که ساکن شهری ست بنام سلما. سلما مونث است ، نخست زهدان را در ذهن باز می تاباند و سپس صورت شیرین نخستین زنی که نوزاد قادر به درک حضور او می شود ، حضوری که با غیبت طفل جلا یافته و هرچه پر نیرو تر خود را آغوش امن بی پناهی او می سازد.سلما را اگر نام درختی بدانیم بیدرنگ جنگلی سبز را تداعی میکند و اگر به معنای صلح و آشتی بگیریم میشود همان مادر و زنی که زادگاه نخست و آرام گاه پیش از تولد او را تعین می بخشد .سطر دوم از یاران دم و دُم خوارمی گوید، کلماتی که تداعی نفس و نماد حرکت از حیوانیت به سوی آدمیت را تحقق می بخشند . دُم نشانه ای است که نزد حیوانات بزرگ نمایی دارد و نزد انسان محذوف و غایب گشته است .اشارتی به تکامل آدمی .دُم خواری معنای دیگری را نیز در خود مستتر دارد. حضور بی وقفه ی نشانه ی حیوانیتی که هر لحظه اگر رهایش کنی لگام گسیخته و تمایل به بازگشت به مبدا نخست خود میکند . آدمی در مسیر تکامل پا در راه تعالی نهاده اشتیاق وصل به « غیر» او را بر آن می دارد که راه وصول به نا آگاه خود را هموار ساخته ، به فهم اسم خویش نائل گردد . و این ممکن نیست مگر با کلمه .کلام چیست ؟ کرامت موللی در مقاله ای تحت عنوان « مرحله ی آینه » کلام را اینگونه تعریف میکند: «کلام چیست جز اینکه صفری است که بموجب عدم خود ( زیرا نه واقع است و نه خیالی ) موجب پیدایش عالم انسانی می گردد. من از آنجا به زبان تکلم راه می یابم که وجودم از خود « غایب » می شود تا بمدد کلام « ظهور» عالم را امکان پذیر سازد » .در واقع انسان توسط کلمه و اسم است که از دیگر موجودات متمایز شده حضوری ورای گوشت و پوست و استخوان خوانده می شود .شعر دست می کشد به بدن این زنجیره ی کلماتی که با نام "سلما " جنسیت خود را آشکار ساخته و تمنای شعر و شاعر را فراهم آورده است .عاشقانه ای خفیف که بند به بند و کلمه به کلمه عمیق تر گشته و حرارت سطر های پایانی اش صورت ابتدای شعر را برشته می کند .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
این شعر زنی است که زیر پیراهنش چشم آجین شده و ترس مثل هیولایی از سلول هایش تنوره می کشد، فرصت عشق ورزیدن به ماورای ترس ها رانده می شود .با هر لمس دستان شعر پرسشی هولناک زبان به حرف می گشاید پاسخ اما در حال نیست و می باید نقبی به گذشته زد و از شهر سلما ( ساحت رمز و اشارت ) پرسید .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کلمه چشم هایی دارد با خوابی سلما
کلمه زنی ست با خوابی سلما، خوابی بی وقفه در صلح و آرامش . اگر سلما نام زنی باشد بدون شک تنها در غیاب اوست که زن چشم باز می کند و دیدن آغاز می شود ، سئوال ها و چرا ها خاموش می شوند و آنچه و آنکه بر جا میماند خنده ی بلندی ست که گوش جان می شنود و شاعر در " غارهای تاریک چشم و دست " آغاز به آموختن زن می کند ، معاشقه ای که جفت را به ابتدای کلمه می رساند ، به ابتدای اسم که به هیچ زبانی ترجمه نمی شود الا عشق ودر حرارت این واژه است که او خود را آشکار می کند.سایه ی شاعر هم عرض است با خواب سلما، خواباندن سایه به نظر می رسد از غیبت « دیگری » خبر میدهد ، تنها در غیاب اوست که می شود به او نزدیک شد .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کلمه جاهای هلاک دارد با زنی سلما
کلمه وجودی ست جاندار که ازابتدای تولد فرد با یکایک چشم ها و دست ها و قوانین مرموزی که حول رشد طولی و عرضی او دایره می کشند مین گذاری می شود . نخستین مین اعظم را دست مادر دررابطه و همامیختگی اش با طفل کار می گذارد. حالا از هر سو می شود پا بر نقاط حساس کلمه نهاده او را به انفجاری دردناک کشاند. در واژه ی " کلک" که مفهومی چهار گانه دارد بند هایی حضور دارند که به تلنگری می شکنند اگر قصد نواختن باشد، به آهی از این سو به آن سو کشیده میشوند اگر تمایل به راندنش باشد و در پس شیرینی اش تلخی زهر آگینی نهفته است که به یک اشاره واژگونش می کنند .اما این واژه یک اشارتی مرموز « بلند و بی باک »هم دارد به "کلمه" که سرچشمه ی جریان نابی ست که سد بتنی نا آگاه را می شکند و زندانی را آزاد می کند.بی گمان سطرنجات بخش این شعر " یاشار احد صارمی " است اسم پر رمز و اشارتی که از ساحت انسانی خویش چشم اندازی دارد که وصول به آن تمنای اوست .گشایش در به سمت بیرون حضور بی وقفه ی شاعر را تداعی میکند در بازنواخت خاطراتش و حضور" دیگری" مشعلی ست که در تاریکی غلیظ از واژه ی "من" و "او" واژه ی آرامبخش " ما " را می سازد . شعر در این بخش به رابطه می پردازد رابطه ای که توامان می دهد و می گیرد و در چرخش دایره وارش موجب واژگونه شدن افعال می گردد ، اویی که می دهد بدل به اویی که می گیرد می شود و این چرخه ی تکامل تا آخرین قطره ای که بخار میشود هماهنگ با هم و بدون هیچ مرزی میانشان درهم غوطه ور می شوند و ماه بدر به صرف شکل زهدانی اش در نقطه ی بکارت توقف نمی کند " او" تا آخرین لحظه ی محاق با او می رود و باز می گردد به نقطه ی هلال . در این بخش شعر معنای سنتی بکارت مخدوش گشته و از بیداری مفهومی به دست می دهد که بیشتر به کابوس می ماند تا از رویایی شیرین برخاستن .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کلمه شبی دارد با تنی سلما
سرگذشت کلمه نیز مانند سرگذشت آدمی و جهان پیرو نظم و هماهنگی ناب میان اجزای هستی اش رقم می خورد او نیز شبی دارد با تنی سلما. کلمه دراین سطر وجه مذکر است که مونثی دارد. روزی است که شبی دارد و مردی که زنی دارد . تن سلما بی شک حدیث نفسی ست که جز با همامیختگی با دیگری قادر به روشن شدن ورسیدن به خروس خوان نخواهد شد .شاید بشود گفت کلمه شب قدری دارد چنان عظیم و چنان طویل و چنان وسیع و به قدری عاشقانه که بی گمان سحر از بسترش خورشید می رویاند . در این سطر ها خواننده با کلمه ی " های " بر می خورد این واژه نیز ضمن اشاره به فردیتی که کثرت پیدا می کند قابلیت تعمیم دارد و با هر زبانی می تواند خود را به کودکی فرد بچسباند و بشود نخستین کلامی که وجود طفل را شکل می بخشد و او را به عنوان یک هویت یگانه به جهان معرفی میکند . دهان عنصر اصلی این بخش از شعر را تشکیل میدهد . نخستین میل کودک به بلعیدن پستان مادر که تمام تمنا وجهان اش را می سازد. زبان شعر در اینجا بطرزی معجز کودکانه است و می می ، ماما، دد، اِاِ، اُ اَ و ...اشارتی ست به آن .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
نفس راه را دست کم نگیر
به این سطر هر جور نگاه کنیم یک بی انتهایی را مجسم میکند غیر قابل تحقق که راه، موضوع همین عدم تحقق اوست که چنین وسوسه ای را در خود پنهان دارد . و چه کسی است او را دست کم نگیرد!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کلمه نامه ای دارد با گلوی سلما
دیگر به پایان کلمه رسیده ایم و محال است پا بر حجله ی آتش پرتاب نهاد بدون اینکه او را پشت سر نهاده و به مرگش تن ندهیم . تنها وقتی او نیست گلوی سلما به خواندن آغاز می کند . نامه حکایت از گفتگویی دارد که لو رفته و آشکار است . میان هیچ کلمه ای پاسدار نیست و ترس و وحشت که جرمی ست چسبیده به کلمه تراشیده و ریخته است . تنها دراین جاست که ماه بدر معشوقه ی ابدی این شعر می ماند ، تاریکی مفهوم کلاغ را گم می کند، نه دل می ریزد نه ماه و همه ی اجزای وجود با هماهنگی شیرینی ضمن استتار معنای مرگ و زندگی در خود از هم پر و خالی می شوند .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
هیچ پرتقالی خونی نمی شود مگر اناری را دریده باشد
پس تعجب نمی کنم اگر طعم یک پر پرتقال مزه های فراوانی را به زبانم تحمیل کند الا طعم یک پر پرتقال را .شعر،شعری قابل تعمل با ابعادی وسیع و گسترده بود اما آنچه من دریافتم ریشه ی انسانی شعر بود که اسم شاعرو آرزومندی اش را از اعماق ناآگاه بیرون کشیده و به ساقه های کاذبی اشارت داشت که قادر به همراهی شاعر نیستند و درپس تمام کلمه هایش یک کلمه ی نهایی می درخشید: تنهایی سلام ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه



__


حازم شاهين وفرقة مسار - إيه العبارة

اللحن الأصلي لسيد درويش



_____________

No comments: