Monday, November 1, 2010

Shapur Ahmadi

_______________


Constantin Brancusi - the gate of the Kiss
_________________

شاپور احمدی


شوخی های میلان کوندرا

پس از آن همه سال دوباره به میهنم باز آمدم.ه
و آوای خشک جلبکها و صدف ها
بر گونه‌هایم وزید.
و با نخستین نیمروزی که دیده‌اند
چشمان فیروزه‌ای و خیس می‌جنبند.
ه
و بازوان و ساق های گداخته و خشنود بچگان
در سیمای نیمروز کش می‌آورند.
و سپاسگزارم که زبانه‌های آتش
در نَفَس ها و قیلوله‌های رازدار همچنان می‌بالند.
ه
اما نخستین کسی که باید بجویم، مردی است که اکنون
به من مهر می‌ورزد و سربه‌تو شوخی‌اش گرفته است!
ه

***
پس از آن همه سال چند کوه قهوه‌ای انگشتشمار
و گنبدهای پهناور و برگ‌برگ
در خاک فاسد سایه شده‌اند
اما همچنان پل و یادبودی و یا فرشتگان سرامیک به گمان نمی‌آیند.
ه
و چه بهتر، بارها که به همین دره می‌اندیشیدم
و بوی نفت سیاه چشمها را سایه‌روشن می‌انداخت
بر اندام خود رویش گرم موها را می‌شنیدم.
ه1ه

***
آیا تو هنوز می‌گویی اشتباه ترسناکی کردیم؟
ه
زود از باور خود چشم می‌پوشیدیم
آن هم در پار‌ه‌زمستانی که آرزو داشتیم چرت بزنیم
و شوخیهای گوارایت را به سرود مادری در آوریم.
ه
آه خیلی طول کشید تا به من پرداختی
اگر گاوی بودی، الان میل را به سوی میلان کوندرا کنده بودی.
ه2ه

***
و یک روز دیدی گونه‌هایم
در روشنای آبرنگ های خشکیده‌ات
گِرد شدند و شکافتند.
ه
پِخَم کردی و سیاه شدی
و دستم را گرفتی و سوگندم دادی تکان نخورم.
ه
پیش از آنکه شوخی‌شوخی دیوانه شوی و هوا خنک شود
راستش را بگو تو چندمین نفر بودی؟
ه

***
زوزه‌ی تیکه‌پاره‌های مادینه و ماهوش
در آبدارخانه هنوز می‌چرخد.
لبهایش باد کرده بود و خونش بند نمی‌آمد
و آسوده پی برد که دیگر سوراخ‌سوراخ نخواهد شد.
ه
با مهربانی پس از چند ماه به هیکل خود دست می‌کشید.ه
درست مزه‌ی طلا و استخوان می‌داد.ه
در دشت از نو باز خواهد شد.ه
و لنگه‌کفش درگذشتگانی که رمزشان بر پوسته‌ی دیوار می‌افسرد
و ته‌سیگار چند روز پیش آنها
به کارش نیامد.
ه
و من هم چون او سرگرم خود بودم
تا بی‌وقت صورتهای فلکی دادگر نپریشند
و نقش‌ونگاری برای اندام خود
بدون آب می‌پروراندم.
ه

***
زیاد زور نزن. پینه‌های قدیمی خوب گرفتنت.
ه
یک روز حالم خیلی ازت به هم می‌خورد.ه
سر و ریشت چهار فصل را یک‌جا به سر آورده بود.ه
آشنایی نمی‌دادی و فربه شده بودی.ه
مگر چند سالت بود؟ه
و اکنون نشانی‌ات را بد پیدا کرده‌ام.ه
من سالها به میهنم نازیده‌ام
و از راه بینی آن را به درون کشاندم.
ه

***
«مات در آینه‌ی دق با لبخندی ماتم زدیم.
ه
لکه‌ی کور نطفه‌ای بودیم در دنگال نورانی.ه
و انداممان که دیری در گرما تپیده و نیمه‌مست بود
خود را جور کرد تا هرز رود.
ه

و با نفس گرم به خود نارو زدیم
اما زود کسل و کثیف می‌شدیم
و از خودمان بدمان می‌آمد.
ه
و بی‌صدا در خواب بی‌روزن سحرگاهی
سگرمه می‌زدیم تا پاک شویم.»
ه

***
و این چند سال آخر بر سر بالینت می‌نشینم.
ه
با شگفتی گونه‌های آبدارم را می‌ترکانی
و هستی یکنواختم را ستایش خواهی کرد
که دستخورده و آب‌ و باد دیده است و به میهن باز آمده است.
ه
و زنجموره می‌گیری.ه
اما همین یک کار تو بس که جسد طلایی‌ام را
ساعتها دست انداختی و در آینه به کار گماردی.
ه
من دوست داشتم کنار حوضی
با تو روبه‌رو شوم
و ترسان و پریشان لکه‌ی قرمز پهنت را تماشا کنی.
ه

***
«چه نثر خوبی داری، میلان کوندرا.»
ه

***
شوخی‌شوخی سیاهم نکن.
ه

***
«نه، توی گرمابه یک آرزو داشتی:
ه
که سینه‌ی فلزی‌ام برق بزند.ه
و از پشیمانی دندانها را به هم می‌سابی.»ه

***
این چند سال بر سر خودت چی آوردی؟ هیچ.
ه

***
«تنها چند متن میانه را ویراستم و شرح دادم.
ه
سینه‌ام در چشمه‌ساری نیمروزی
می‌پخت و می‌فشرد و می‌ریخت.
ه
و هیچ واژه‌نامه و بوته‌ی بنفشی رهایی‌ام نداد.ه
گُل غریبی به دست گرفتم
که دماغش سرخ می‌شد
اما از سردی استخوانم
خوب بود در دو سوی آتشی
دمخور می‌شدیم.»
ه

***
بهتر بود همان اول می‌گداختی
و از دست می‌رفتی
و همرنگ شبکورهای سوخته
بالادست گلهای کم‌سال و خونالود می‌پاشیدی.
و هیچ چیز از دست نمی‌رفت. بگذریم.
ه

***
ه«میلان کوندرا، لطفاً با من صحبت کن تا
روزنه‌های خوابم بسته شوند و خشنود
و تیز تراشیده شوم. آن وقت سگرمه می‌زنم
و چیزی از دستم نمی‌پرد. میلان کوندرا
با تو شوخیمان گرفت.
»ه




ه1 و 2. بند اول و دوم برداشت از آغاز کتاب شوخی، میلان کوندرا.ه


____


Trio No. 2 in E-flat major for piano, violin, and violoncello, D. 929/Op. 100 (1827)

Franz Schubert

  • II. Andante con moto

Eugene Istomin, piano; Isaac Stern, violin; Leonard Rose, cello
Recorded: New York City, 1969


__________________

No comments: