Saturday, January 1, 2011

V. M. Airu

__________________

وریا مظهر ( با کلارا دخترش )ه
__________________________

از کتاب " فکرهای فلزی "ه

مهمانی

ما چند نفر بوديم
كه گپ مي‏ زديم سر ميز غذا
گل ‏آفتاب ‏گردان مرحوم ون‏گوگ هم روی ميز
جلای ديگری به اين فضا مي ‏داد.
ه
ولی خوب كه دقت مي‏ كردی:ه
ما نبوديم
چند نفر ديگر بود
كه گپ می ‏زدند سر ميز غذا،
ه
خودِ ون‏گوگ هم بود.ه
ما
فقط يك نفر بوديم
كه سر ميز غذا نبوديم
و قبلاً
گوشمان
را
بريده بوديم
و به خوردِ دهانمان
داده بوديم
از بس كه گل مي‏ گفتيم
اما گل نمی‏ شنيديم.
ه

آن يك نفر هم
من نبودم
ون‏گوگ بود.
ه


ما همه ون‏گوگ بوديم.ه
______________________________

No comments: