Friday, July 1, 2011

Korosh Hamekhani

_____________

Liz Tran- A Heaviness (2011)
_________________________
کوروش همه خانی
از کتاب ممنوع چاپ به نام ورق ام بزن

۱
درختی ست ه ه ه روی اندام خود
ه ه ه ایستاده ه ه ه ولی تنها

۲
روز و شب
ه ه ه فکر می‌کننده ه تیک تاک ه ه ه کی روی هم ه ه تاریک می‌شوند

۳
می آید و بازی شروع
با دندان‌های بی ریخت
شنیده اید که تا سه نشود
بازی هی نمی‌شود

۴
فصلی که از چشم مادر
آب... پر می‌زد
کاسه ا‌ی صبر
ه ه ه مشتی لبریز
انگار هی تو بگو
ه ه دامنی تا آستین
از صدا
ه ه ه پاک می‌کرد

۵
بر عکس
ه ه ه که هی عاشق می‌شدم

۶
با دهانی نیمه باز سکوت می‌گیرد

۷
و
۸
پرنده
ه ه ه در بال‌های اش ه ه ه آسمان می‌گرفت
حالا در صدا‌ی پرواز
ورق‌ام بزن

۹
عصایی که با او
ه ه ه زیر باران قدم می‌کشید

۱۱
پا‌ها یی که هرگز
ه ه ه تا اتوبوس ه ه ه معطل نمی‌شد
که از دره حواس اش هی
ه ه ه پرت برود

۱۲
یک با دو
شب روی هم رسیدند
ه ه ه یک عمر بچه‌ی کمتر
زندگی
ه ه ه هی بهتر می‌کنند

۱۳
در تقویم
ه ه روز خوبی بود برای ام
ناقلا

۱۰
از یادم نمی‌روی
یک نقطه به اشاره
درخت
روی زانوی خود
پهن
می‌افتد

____________

Korosh Hamekhani - Abriz


_______________________

2 comments:

خیری فرخی said...

این شعر کوتاهه هایی ست که در بطن خود نشانه هایی رازآلود از ساختار نحوی کلام تا ساختار شکلی و معنایی نهفته دارد و به هم این دلیل ذهن مخاطب را در پیچش های مفهومی دچار عادت زدایی و کلیشه گریزی می کن اد...
ترتیب شماره گزاری هم یکی دیگر از هم این کلیشه گریزی هاست اما نه فقط در صورت ، که در معنا ست دلیل چون این عادت زدایی را در می یاب ایم. نکته ی کلیدی موضوع در شماره ی ده نهفته است و در این جاست که پی به استعداد شگرف و هوش مندی شاعر می بریم. او می خواه اد به گوی اد که سیزده برخلاف باور عمومی نه می توان اد روز یا شماره ی نحسی باش اد چرا که از این روز خاطره ی شیرینی به یاد دارد اما چرا از آوردن آن در انتهای کار پرهیز می کن اد ؟ به باور من چون پایان این روایت حزن و اندوهی به هم راه دارد ، شاعر نه خواسته که اذهان را متوجه نحوست سیزده کرده و به این باور غلط دامن به زند . هرآن چه که در ذهن شاعر گذشته و روایت شده ، اما نه می توان از شکستن برخی تابوها توسط وی چشم پوشی کرد...
شاعر برای ساختن فضا با دست بردن در ساختار نحوی کلام ، تسلط خود را تمام قد به نمایش می گزارد و نشان می دهد که داشته ها و تجربه هایی گران برای رسیدن به شعری دیگر داردو این تجربه ها را از کارهای قبلی خود به عاریه گرفته و در بازسازی داشته ها با ظرافتی خاص به شعری دیگرگونه می رس ادتا هم چنان مخاطب حرفه ای را به پیش رو بودن خود متقاعد کن اد.
چنان که می بین ایم با شکل جدیدی از مکانیسم کلامی، ما را به جهان شعری اش راه نمایی می کن اد. لذت ورود به جهان ذهنی شاعر و کشف معنا از طریق استعاره ها و نشانه ها و... ما را در برابر تصاویری تو در تو به درون شعر می کشان اد. زیبایی کار بیش تر در این است که شعرها با استقلال شکلی و معنایی در هر شماره ، در کل ساختاری نیز به شعری واحد انجام ایده و در نهایت ایجاز به معنا زایی چندگانه می رس اد و در نمای کلی با شعری چند سویه و مفاهیمی زیباشناسانه روبه رو می شویم.

حسن سهولی said...

شاعر بر همه ی پدیده ها از پلکان عدد بالا می رود وعدد روزنی است برای وجود !
فیلسوفان می گویند:" زمان چیزی جز مقدار حرکت اشیا نیست و راستی زمان با کدام دینامیزم به جلو می رود ؟." اشیا از دیدگاه فلسفی جز با شمردن که همان مقدار حرکت است پدیدار نمی شوند . عددها در طبیعت شکل می گیرند وبه شکل طبیعت در می آیند تا جایی که تفکیکشان در ذهن تجزیه پذیر نیست در حالیکه در بیرون متعددند وطبیعی به نظر می رسند .
شاعر عدد یک را مظهر ایستادگی ونماد ونوعی مقاومتِ درخت می پندارد این تجلی وجود در تز وآنتی تز است که عدد دو را پس از خود می آفریند ویا هردو در تقدم زمانی از هم ،خلق الساعه درذهن وعین اند . وبرای شروع عدد سه را می خواهند وبه همین دلیل عدد سه زیبا وبیانگر شروع وانرژی است :"می آید وبازی شروع /با دندانهای بی ریخت /شنیده اید که تا سه نشود /بازی هی نمی شود ."شروع هر چیز تا شکل خود را بپذیرد بی شکلی وبی ریختی است .تا این که شروع شود و زندگی شروع که می شود مثل یک بازی است یعنی آغاز وپایانی دارد این براعت استهلال نهفته در کمترین دامن یک شعر است که با همه ی کوتاهی اولش را که گفت آخرش را می گوید "ب" بسم الله "ن" همان ضالین است .
عدد چهار طبیعت را به شکل بزرگتری نمایش می دهد مگر نه تکامل رو به جلو است چهار بعد از سه وبزرگتر از آن به شکل چهار فصل نمود پیدا می کند تا به آخر خود نزدیک تر شود، درست در خود" چهار"هم اول و آخری نهفته است "بهار "آغاز است و "خزان"پایان این همان وحدتی است که در جهان از ذره های کوچک گرفته تا بزرگ وجود دارد در حالی که ما آن را به ترتیب به شکل یک ودو و.... وکثیر می بینیم .این چهار همان یک است همان گونه که یک شروع شد وبه چهار پایان یافت .چهار هم در صورت طبیعی خود به پنج می انجامد ولی در شعر شاعر درونش خزان نهفته ای دارد.
عدد"پنج" ازچهار فصل می گذرد ومی شود"چهار"!! چون همان خزان ها می بیند اما به فضای معنوی تر ومجردتری می رسد:
برعکس که هی عاشق می شدم/با دهانی نیمه بازسکوت می گیرد/ تا پس از این تکامل به فصل تعجب برسی ! وبه پتانسیل عشق بنشینی.َعدد "هفت " و "هشت" عجب سرعتی دارد هی "هشت الهفت" می شوی هنوز زندگی باقی است بال می زنی و ورق می خوری"پرنده در بالهایش آسمان می گرفت /حالا در صدا در پرواز /ورق ام بزن" درکمال هم تکامل می خواهی تا به یک برسی!
وعدد" نه" به ظاهر فصل خزان است وخشکیدگی اما در باطن رسیدن به همان عدد "یک" بی تعلق است."عصایی که با او (اما) در زیر باران باید قد کشید"
عدد یازده ودوازده کمک گرفتن برای دو شدن؟ که نه! چه جبراندیشی طنز گونه ای!! که شاعر دوست ندارد به عدد سیزده برسد وتمکین می کندبه قول رودکی :"که نحس کیوان بود" ولی طنز گونه به نیک می گیرد وبه قول سعدی "به کوه آواز خوش" می دهد تا
خوش بشنود.
"اندک اندک جمع مستان می رسند
اندک اندک می پرستان می رسند
اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان رفتند و هستان می رسند"
درود برهمه خانی چقدر لذت بردم آفرین