Saturday, October 1, 2011

Tomas Tranströmer

___________________


مصاحبه ی بیورن والن در آوریل 1990 در فنلاند با توماس ترانسترومر
________________________
فارسی : سهراب رحیمی

ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه این سوال و جواب ها؛ خلاصه ای ست از گفتگویی مفصل تر که در پارکی در فنلاند انجام شد، درست شش ماه پیش از آنکه توماس بینوا؛ این شاعر خوش سخن؛ برای همیشه توان سخن گفتن را از دست بدهد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

بیورن والن: در باره ی اتاق
ترانسترومر: فکر می کنم این خیلی ویژگی ی خاصی ست که در شعرهام؛ از ساختمان حرف می زنم؛ اغلب ساختمان هایی که از بیرون می بینم؛ نمی دانم کسی درون آنها هست یا نه. گاهی مواقع یک ساختمان تاریخی است جایی که دیوارها به شکلی حرف می زنند. این روزها خیلی عادی است برای من که اقامتگاهم یک اتاق در هتل باشد...اتاق هتل می تواند انگیزه بدهد؛ چون همزمان هم احساس می کنم در خانه هستم و هم احساس می کنم در مکانی غریب هستم. از میان این تناقض عجیب است که همه ی شعرها رشد می کنند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه . در باره ی خواب های کودکی
. جهان در جنگ بود و سوئد ایزوله بود. من چه می کردم؟ آری. می نشستم و داستان استانلی و لیوینگستون در آفریقا را می خواندم؛ در باره ی سفر اکتشافی به قطب با اشتیاق می خواندم. وقتی ده ساله بودم آرزو داشتم ماجراجوشوم. آنقدر در این رویاها غرق شدم که شروع کردم پیش خودم به پیاده روی در افریقا. یک نقشه ی بزرگ کشیدم و هر هفته خط می کشیدم و علامت گذاری می کردم که مثلا این قدر پیاده رفته ام...به این طریق در ذهنم بخش های بزرگی از افریقای مرکزی را طی کردم.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه . در باره ی استعارات
. خیلی وسواس دارم در مورد اینکه استعاراتم واقعیت داشته باشد... شعری هست در باره ی گریک آنجا که صحبت می کنم از اینکه اتاق کارش خیلی کوچک است؛ و اینکه ارگش خیلی محصور واقع شده ؛ مثل پرستویی به زیر اجاق آجری. بعدها اتاق کار گریک را از نزدیک دیدم و اصلن آنجا هیچ ارگی نبود؛ بلکه فقط یک پیانوی ایستاده بود. آنوقت احساس کردم یه جورایی شعرم خراب شده و من راجع به این قضیه ی مهم ؛ یخورده دروغ سرهم کردم . یک پیانو که نمی تواند شبیه یک پرستو باشد؛ فقط یک ارگ می تواند شبیه یک پرستو باشد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه . در باره ی اسطوره ها
. تا آنجا که به شعرهای اولیه ام مربوط می شود؛ در آن شعرها خیلی اسطوره شناسی هست بر طبق سنت آن زمان. اما این کار؛ خیلی هم کار از طرف من؛ حساب شده نبود. من در نوشته هام از خدایان دم دست استفاده کردم. این هم از آن کارهایی ست که شاعران جوان می کنند؛ اشیای جالب را پیدا می کنند و در جیبشان جا می دهند. ولی بعدها یه خورده جدی تر شدم و حداقل برای خودم می تونستم توجیه کنم چرا این موتیف ها را انتخاب کرده م. مثلا در کتاب اخیرم با اسطوره ی پرسیفون. این یکی تصویر دیگه ای از زندگی به دست می ده که خیلی حقیقیه؛ که آدم می تونه توش غرق بشه و بیشتر تکمیلش کنه. شاید آدم بتونه اینجا از اسطوراستعاره ( یا استعاراسطوره) صحبت کنه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه .در باره ی زبان و کلمه
. من اکثر مواقع؛ خیلی زود از دست کلمه ها خسته می شم. می تونم در برابر وسعت دایره ی واژگان و خسته کنندگی واژه ها؛ یک ناامیدی عظیمی را احساس کنم. این حجم متون که بالای سر ماها مدام هست و همیشه باد می کنه . مخصوصا سر کارم جایی که هر روز باید یک عالمه چیزمیزهای چاپی؛ نامه های قضایی و اداری از وزارتخانه را اجبارا بخوانم.. آدم خیلی راحت می تونه در برابر کلمات و اینکه چطوری ازشون سو استفاده میشه احساس ناامیدی بکنه . تو این جور جاها؛ معنویات خیلی کم هست. حتی گاهی دربرابر چیزهایی که خودم می نویسم هم یه همچین احساسی بهم دست می ده؛ مثلا احساس می کنم واژه ها برای من مرده اند. بعد یه پریودی می آد که درست برعکس اینه؛ جایی که واقعا واژه ها تاثیر می ذارن؛ و واقعا پر هستند از زندگی. اون وقت فکر می کنم کلمه ها؛ هم خیلی عالی اند و هم به طرز وحشتناکی مرده ان.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه . در باره ی خواننده
. چیزی که مهمه اینه که خواننده ی منجمد را گرم کنیم- آخر او از پیش؛ هیچ آمادگی ای ندارد. همه ی گرمای نوشتار؛ باید در خود متن وجود داشته باشد...خیلی از نویسندگان جوان ؛ مبنا را براین می گذارند که حتی خواننده نیز الهام گرفته است؛ اما خواننده این احساس را ندارد. آدم نباید پیشداوری داشته باشد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه . در باره ی مرگ
. زندگی یک بار است که ما همیشه با خود حمل می کنیم. یک بار به سمت مرگ. مرگ؛ هدف است. ارابه ران مرگ آنجاست. موضوعات همیشگی شعرهای من؛ مرگ و سفر است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

پایان



__________________________________

2011 Nobel Prize in Literature




_______________

No comments: