Sunday, January 1, 2012

Azita Ghahreman

_______________


آزیتا قهرمان

_______________
از دور سگی نشسته ایم بر سطح ماه

برای ما که در آب ها ی فلک بی سرافتاده اییم
و عکس لخت مان تماشایی ست
برای آسمان و تیغه هایش روی گلوی ما چه اتفاقی می افتد؟ه
برای دهانِ تلخ و پر شکر
هوایی سراسر بادا باد.
ه

هیچ وقت جوشان و اینهمه لبریز در عمرم نبوده ام
خواب و خلنگ ها راه افتاده روی خاک

کلوخ و سنگ حتی 
دست و پا در آورده
از دور سگی نشسته بر سطح ماه

و موسیقی شبیه هیچ جانوری سوسو نمی زند
مگر که عشق

مرگ هم صد جان نبوداین قدر!ه
با کلاه بوقی و کشتی کاغذی
و آدم های زیادی روی عرشه
هی چشم می شوند برای کوسه ها
 
لب و دماغ برای امواج

برای خندیدن این همه زخم  دردهانم
هیچ وقت
! پنهان نکرده بودم 
تا ماهرانه رد شوم
از پاییز

چرا که نوشته اند: جز ثانیه به ابرها مهلت نمی دهند

چرا که جز دستمالی به دور گردنم
حدودی نبود در جغرافیای من
و ما دیوانه واری ِ چاه بود یم در گودی دو کوه
ناچاری آسمان برای ریزش در رنگین کمان
برای هیچ و زمین ِمن که تو بودی
پیراهنی از گوشت خواهرم به رنگ ِسرو پوشیدم
و کلمات از وضوح تاریکی 
غایب شدند

اینهمه سر به راه وکج 

هیچ وقت! روی خودم 
تف نینداختم تا گرم تر شوم
و نقش فنجان تفاله ای جفنگ از وق وق و
سطرها ریسمان ِلقی اطراف یک صدا نبود


آیا  واقعا! در بشقابی قشنگ
یک تکه شیرینی از خامه و عسل خواهم شد؟
ه
یا فراموش خورده می شوم ؟ه
مورچه های قرمز ذره ذره مرا تا لانه می برند؟ه
بهارکه بیاید
در شاید ِ دهان ِ پرند ه ای سیاه
آیا دوباره سیب می شوم در منظره ؟
ه

____________

No comments: