Monday, July 1, 2013

Julio Cortázar

_______________

بخش هایی  از کتاب "رندها و طراران" خولیو کورتاسار
 فارسی :آزیتا قهرمان
___________
" آموزش گریه کردن "

چند لحظه تمام دلایلی که برای گریه دارید کنار بگذارید. ما بایستی روی راه و روش درست گریه کردن تمرکز کنیم. چیزی اصولی که به گریه معنایی بدهد نه به هیاهویی پرآشوب تبدیلش کند و نه با  شباهتی ملال آور و موازی توهینی به لبخند باشد . عموما  گریه بطور معمول شامل یک انقباض سراسری در چهره است که  با  اشک وآب دماغ همراهی می شود و نهایتن به هق هقی  ختم می شود که به یک انفجار پرقدرت در عمق لوله های بینی منجر خواهد شد . 
طبق دستور برای گریه همه تخیلات ر ا به سمت خودتان برگردانید واگر امکان این برگشت برا ی تطابق داشتن با اصول دنیای امروزی میسر نیست ؛ اردکی را مجسم کنید که از مورچه های ریز پوشیده شده یا خلیج هایی در تنگه ماژلا ن که تا به حال پای هیچ دریانوردی به آن جا نرسیده .
اشک ها خودشان می ایند صورت را با  دو دست به حالتی آرایشی  بپوشانید ؛ کف دست ها به سمت داخل . بچه هایی هم هستند که موقع گریه آستین لباسشان را به دماغ می کشند ؛ ترجیجا کنج اتاق کز می کنند . میانگین گریه به طور معمول :  سه دقیقه .
 "آموزش کوک کردن یک ساعت "

مرگ آنجا در صحنه می ایستد .اما نترس . ساعت را با یک دست نگه دار با دو انگشت ساقه اش را بگیر و به آهستگی بگردانش . حالا بخش های دیگری از زمان باز می شود . درخت ها برگ در می آورند و قد می کشند . قایق ها می روند سرعت بگیرند . زمان از خودش لبریز مثل  پنکه ای می گردد ؛ در فضا شکوفه می دهد . حالا رایحه زمین . سایه یک زن . عطر خوش نان .
چه انتظاری داشتی ؟ بیشتر از این همه چه می خواستی ؟ به سرعت بند را دور مچت ببند . رهایش کن در تیک و تاک آن تقلید حریصانه سمج  . زنگار و ترس ِهمه یاقوت ها . هرآن چه می توانست اتفاق بیفتد و از یاد رفته است ؛ همه  به همین رگ و ریشه های ساعت ربط دارد .روالی خونسرد و تراشه های ریزیاقوت . مرگ آنجا در صحنه است . ما باید بدویم تا پیشاپیش رسیده باشیم  و بدانیم خود این ها دیگر اهمیتی ندارد .
 
"آموزش آواز خوانی"

با شکستن همه آینه ها در خانه شروع کنید.بازوها دو طرف بدن آویزان؛ خیره زل بزنید به دیوار خالی . خودتان را فراموش کنید . به درونتان گوش کنید اگر که دارید می شنوید ( البته معمولا این بعدها اتفاق می افتد ) چیزی مثل منظره هولناک ِ آتشبارهای عظیم بین صخره های تاریک و اشباحی نیم برهنه و قوزکرده درحال تیراندازی . فکر می کنم راه را درست آمده اید همین طور اگر صدای رودخانه می آید  ؛ قایق های زرد و سیاه نقاشی شده در سراشیب ؛ اگر عطر نان تازه یا سایه یک اسب را می شنوید ..ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه 
بعد از همه اینها یک کتابچه آموزش صدا و یک کت نیم تنه هم بخرید و خواهشن تو دماغی نخوانید لطفا و شومان بیچاره را توی گور نلرزانید
 
  
__________

No comments: